عدم اعتماد به اعضا و خیانت به اعتماد آنان
با سلام خدمت دوستان عزیز و همه خانواده های محترم من به عنوان فردی که بیش از 30 سال در فرقه رجوی بودم و روزانه شاهد داستان های تلخ و فریب های رجوی بودم به خوبی این را درک می کنم چرا که شخص رجوی خودش از اعتماد جوان ها سوء استفاده کرد و با […]
مهدی حمیدفر اسیری که به تنگ آمده
مطلبی را در سایت دیدم که مادر و خواهر مهدی دلتنگی خودشان را ابراز داشته اند و جهت آزادی وی از کمیساریا در خواست کمک نموده اند. من مهدی حمیدفر را بخوبی می شناختم و هنگامی که وارد فرقه شده بود در یگان ما سازماندهی شده بود (لشکر 11بنام آذرخش) آن موقع هم فرماندهی آن […]
در فرقه رجوی هر گناهی قابل بخشش است جز جدا شدن از مجاهدین
خاطره ای از پست نگهبانی در لیبرتی یکی از روزها در پست نگهبانی اردوگاه لیبرتی مشغول نگهبانی بودم و قدم میزدم. در طول این مدت افکار زیادی از سرم میگذشت! در یکلحظه از خودم پرسیدم آیا بهراستی خانواده من خبردارند که من در گروه رجوی هستم و میدانند که من در چه منجلابی غرقشدهام؟ آیا […]
مسعود رجوی به پیکر بی جان موسی خیابانی هم رحم نکرد
مهدی ابریشم چی ملیجک دربار رجوی گفت: اگر موسی خیابانی زنده بود بزرگ ترین افتخارش زانو زدن درمقابل مریم و بجا آوردن سجده شکر ایدئولوژیکی بود. این چاپلوسی ابریشم چی به مزاق خیلی ها واز جمله مینا خیابانی خواهر موسی و همسردوم ابریشم چی خوش نیامد واو را کلا مسئله دار کرده بود. موسی نصیراوغلی […]
سیزده سال از آزادی من می گذرد
دو دختر داشتم که دنیای من بودند، دراشرف به من گفته شد که حق هیچگونه تماس ویا ارسال نامه به آنها را ندارم. بعد از چند ساعت اتوبوس های ما در مقابل درب بزرگ یک پادگان نظامی توقف کرد افرادی با اونیفورم نظامی و مسلح مشغول نگهبانی بودند. چند دقیقه بعد درب بزرگ آهنی باز […]
خاطره با محمد رجوی در آلبانی
یادم هست که چند ماهی بود که به آلبانی آمده بودم آن روزها مثل الان نبود که نفرات که میخواند بیرون بیاینند باید دو نفره باشند یا بیشتر! آن موقع نفرات تکی هم میتوانستند تردد کنند ومن هم بعضی از مواقع تکی برای گردش به میدان شهر تردد میکردم یادم هست که یک روز که […]
زندان مخوف ابوغریب لکه ننگی برکارنامه سیاه فرقه رجوی
بیست روز بعد از اینکه فرقه رجوی من و تعداد دیگری از اعضا را بعنوان امانت به زندان ابوغریب فرستاد یعنی در دوم بهمن سال 80 دولت صدام تعداد پنجاه تن از اعضای منتقد فرقه رجوی که دربین آنها افرادی ازجمله دوست خوبم آقای محمد حسین سبحانی با سابقه تشکیلاتی بالا درفرقه را به ایران […]
خاطره ای از علی محمد خاتمی در مورد اعتصاب غذای لیبرتی
پس از به کشته دادن 52 نفر از اعضای نگون بخت در زندان اشرف و مفقود شدن 7 تن از اعضا در شهریور سال 92، رهبری مجاهدین برای آنکه از زیر بار مسئولیت خود فرار کرده تا ناچار نباشد به سوالاتی که در این مورد از سوی نیروهای خودی، رسانه های جمعی و افکار عمومی […]
هتل مهاجر اهرم ترس اسیران دربند رجوی – قسمت دوم و پایانی
بعد از بیان خاطره اول که مربوط به اهرم ترس از افسران عراقی در جهت فرار نکردن از اسارتگاه اشرف و لیبرتی بود این بار به دومین اهرم ترس یعنی هتل مهاجر که سازمان علیه ما استفاده میکرد، میپردازم. سران فرقه رجوی از هتل مهاجر بغداد تابویی برای ما ساخته بودند و عنوان می داشتند […]
افسران عراقی اهرم ترس اسیران در بند رجوی!
با سلام خدمت دوستان و خوانندگان گرامی، خاطره دیگری که قصد نگارش آن را دارم و از جهتی برای خودم نیز خندهدار بود به ذهنم زد تا برای شما هم نقل کنم. بیان این خاطره به دوران حضورمان در عراق برمیگردد. داستان از این قراره که در فرقه رجوی برای ترساندن نفرات از هر اهرمی […]
غلبه بر ترس مهمترین عامل برای جداشدن از فرقه رجوی
با سلام خدمت خوانندگان گرامی و خانواده های عزیز و ارجمند و با تشکر از انجمن نجات خراسان رضوی که فرصتی داده شد تا دوباره (به روشنگری شخصیت و زوایای پیدا و پنهان فرقه رجوی بپردازیم) اینجانب علی محمدخاتمی سال ۱۳۴۶ در شهرستان تربت جام (استان خراسان رضوی) بدنیا آمدم و در تاریخ 1/9/1366 در […]
خشکانیدن عواطف در فرقه رجوی
چندی قبل مشغول وب گردی در سایت انجمن نجات بودم که بیان خاطرات جمعی از جداشده ها نظرم را به خود جلب کرد. دست به قلم برده و خواستم در رابطه با بدترین خاطره ای که به ذهنم خطور کرد مطلب بنویسم تا بینندگان محترم از خواندن آن بیشتر پی به خباثت فرقه رجوی […]