فرار از زندان اشرف و تولدی دیگر – قسمت پنجم
هادی شبانی در قسمت قبل خاطرات خود از لحظاتی می گوید که به کمپ تیف منتقل می شود: برای اولین بار بعد از بیست سال احساس کردم که چقدر آزاد هستم و دیگر خبری از نشست های اعصاب خرد کن عملیات جاری و غسل هفتگی نیست. احساس کردم که می توانم بدون تناقض با دوستانم […]
خاطرات داریوش قنواتی عضو رها یافته از فرقه رجوی – قسمت پایانی
داریوش قنواتی در قسمت قبل خاطرات خود گفت که چگونه با صدای افسر آمریکایی به خودش می آید: سیاج را خواباندم. مرا به آن طرف منتقل کرده و سوار خودروی هامر کردند و این لحظه برای من که توانسته بودم بالاخره از جهنم فرقه نجات پیدا کنم بهترین لحظه زندگی ام بود. توی آسمانها سیر […]
هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت یازدهم
در قسمت دهم نوشتم که احمد حنیف نژاد که برخلاف منش و مردانگی برادر خود محمد که بنیانگذار سازمان مجاهدین اولیه بود، اکنون به شکنجه گر و بازجو و قاضی القضات دادگاههای مسعود رجوی مبدل شده بود و نقش اصلی در سرکوب اعضای نگون بخت فرقه ی رجوی را داشت، او مرا به خروجی ارتش […]
فرار از زندان اشرف و تولدی دیگر – قسمت چهارم
هادی شبانی در قسمت قبل خاطرات خود تا آنجا گفت که صبح روز ششم متوجه حضور بهزاد علیشاهی در ستاد می شود و علت را سئوال می کند: وی عنوان داشت که اکنون بهترین وقت برای فرار است. من کلاس آموزش بازیگری داشتم و به شاگردانم گفتم که چند لحظه دیگر خواهم آمد. من بهزاد […]
نحوه برخورد فرقه رجوی با بیماری اعضا – قسمت اول
این جمله از رجوی یک اصل تشکیلاتی بود: “خواهر و برادر مجاهد بیمار فلان ابن فلان نداریم”! کمتر هفته ای است که یکی از اعضای فرقه بر اثر بیماری فوت نکند. فرقه ای که رهبرش، اعضاء را به عنوان ابزار مورد سوء استفاده قرار می دهد و همچون برده با آنان رفتار می نماید. به […]
فرار از زندان اشرف و تولدی دیگر – قسمت سوم
من نیز به کار آموزش رانندگی مشغول شدم. این کار برایم بسیار خوب بود چون دیگر کسی نمی توانست برای انجام کارم مانع تراشی کند و از طرف دیگر به راحتی می توانستم به بیرون از قرارگاه تردد کنم و در ضمن در خیابانهای اشرف می توانستم با دوستانم صحبت کنم یعنی محفل بزنم و […]
خاطرات داریوش قنواتی عضو رها یافته از فرقه رجوی – قسمت ششم
داریوش قنواتی در قسمت قبل خاطرات خود گفت که مرا جزء آخرین لایه ها برای مصاحبه بردند. یک زن آمریکایی با من مصاحبه کرد. یکی از کادرهای قدیمی مرد سازمان در پوشش مترجم برای کنترل حضور داشت. سال 82 بدون اطلاع فرقه چند اتوبوس از خانواده ها برای دیدن فرزندانشان به کمپ اشرف آمدند. ابتدا […]
فرار از زندان اشرف و تولدی دیگر – قسمت دوم
این همه سال در عملیات های شان شرکت نمودم و خودم وارد مناسبات شان شدم. حال می دیدم شعارهای رجوی در مورد اعتماد نسبت به اعضا دروغ بوده است! بعد از سرنگونی صدام نقطه اوج ریزش نیرو در فرقه رجوی، ورود خانواده ها برای ملاقات با عزیران خود به اشرف بود. رجوی فکر می کرد […]
هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت دهم
در قسمت نهم نوشتم که برای مصاحبه پیش آمریکایی ها برده شدم و در آنجا اعلام کردم که قصد من جدایی از سازمان به هر قیمت است، اما کار ناتمامی دارم و دو تن از وابستگانم در سازمان هستند و من خبری از آنها ندارم… و اما ادامه ماجرا: از آمریکایی ها پرسیدم آیا آن […]
خاطره ای از عملیات چلچراغ – قسمت دوم
رجوی که سرمست از پیروزی در مهران بود عنوان می کرد ارتش وی توانسته به تنهایی به پیروزی برسد و در مصاحبه های مختلف دم از آن می زد و برای اعضای بی مصرف شورا هم تیغ تیزش را نشان می داد که باید به حرفهایش گوش کنند و پیروزی دور نیست. در آن عملیات […]
خاطرات داریوش قنواتی عضو رها یافته از فرقه رجوی – قسمت پنجم
حدودا در سال 82 ضرب الاجل حمله نظامی ائتلاف به رهبری آمریکا به عراق جدی شد. رجوی گفت دولت عراق به ما اعلام کرده در آستانه جنگ هستیم شما میتوانید خاک عراق را ترک کنید و یا در کنار ما بجنگید. رجوی گفته بود ما نمک گیر شما هستیم میمانیم و میجنگیم و عراق را […]
فرار از زندان اشرف و تولدی دیگر – قسمت اول
اگر بخواهم در مورد روند جدایی ام از فرقه مخوف رجوی ها و علل و عوامل این تصمیم دست به قلم ببرم باید به گذشته ای دورتر سرک بکشم و توضیح بدهم که چگونه تصمیم گرفتم از آنان جدا شوم و زندگی جدیدی را برای خود شروع کنم. با این امید و تفکر وارد مناسبات […]