زندگی قطع پیوندهای انسانی و عاطفی نیست
باری برادرجان، نمیدانم هم اکنون در کجایی و به چه کاری مشغولی. ولی همین قدر بدان که زندگی این نیست که انسان تمامی پیوندهای انسانی و خانوادگی و عاطفی را قطع کند و در لاک خود ساخته یا دیگران ساخته فرو رود و تمامی دنیای خود را به دست دیگران بدهد تا سرنوشت خود را آنها برایش بسازند و منّت هم سر او بگذارند.
آمدنت یعنی دوباره متولد شدن
سلام علی جان، منم زهرا، خواهر کوچک تو که حالا بزرگ شده، علی جان در این چندین و چند سال که تو از ما دور بودی یک لحظه از یادت غافل نبودیم لحظه به لحظه و در هرجا که بودیم و هستیم به یاد تو لحظه ها را سر می کردیم دلمان برای نگاه و صدایت خیلی دلتنگ است. غم نبود تو، انتظار دوری تو، خیلی سنگین است.
نامه سرگشاده آقای مهندس علی اکبر راستگو به وزیر کشور آلمان
سازمان مجاهدین بعد از ناامیدشدن از کسب قدرت وشکست همه اقدامات و فعالیت هایش در این زمینه در وضعیت روحی بدی بسرمی برد. این سازمان بعوض اقرار به اشتباهات رهبری در پدیدآمدن وضعیت کنونی و نقد سیاست های گذشته در یک فراربجلوی احمقانه علت و مانع اصلی خود را افشاگری ها و وجود افراد جداشده ومنتقد ارزیابی کرده و سعی میکند
خانه عنکبوتی مجاهدین
اکبر جان یک سوال از تو و سازمانت دارم، که امیدوارم پاسخ قانع کننده داشته باشید که چرا نیروهای سازمان که برای جان دادن آمده بودند و میخواستند همه چیز خود را فدای آن بکنند، او را ترک کردند، آیا سازمان لیاقت و صلاحیت آن را نداشت که نیروهایش را حفظ بکند؟ اگر یک یا دو نفر بودند هیچ مشکلی نبود و کسی سوالی نمیکرد ولی وقتی بیش از پانصد 500 نفر یکباره آن را ترک میکنند آیا جای سوال نیست؟
همه از هر نظر پشتیبانت خواهند بود تا دوباره به زندگی ات بر گردی
احمد رضا را بگو فکرش را میکردی! او خیاط است و پسری به نام اشکان دارد. داداشم نگاه کن همه اعضای خانواده که تو برایشان نگران بودی در زندگی خود موفق هستند پس مطمئن باش اگر تو برگردی همه از هر نظر پشتیبانت خواهند بود تا دوباره به زندگی ات بر گردی و با آرامش زندگی کنی.
نامه سایت پرونده سیاه به دادستان عراق جناب آقای جعفر الموسوی
احتراما به استحضار می رساند سایت اینترنتی پرونده سیاه که توسط جمعی از جدا شدگان از فزقه تروریستی مجاهدین خلق اداره می شود و مترصد به افشای کارنامه وعملکرد سیاه رهبری مجاهدین است از تصمیم شجاعانه حضرت عالی به عنوان دادستان جنایی کل عراق مبنی بر تعقیب ومحاکمه سران وفرمان دهندگان عملیات های تروریستی مجاهدین وسرکوب کنندگان قیام ملت مظلوم عراق بسیار خوشحال شده وشما را در این امر کمک خواهیم کرد
مادرت از روزیکه شنیده، می خواهید بیائید بسیار خوشحال است
تقی جان پدرومادرت اززمانی که رفتی همیشه روزشماری میکنند که روزی برگردی و دوباره صفا و صمیمیت رابرای این خانواده به ارمغان بیاوری. مادرت از روزیکه شنیده شما می خواهید بیائید بسیار خوشحال است وهرروز بمن اصرار می کند که دنبال کارت را بگیرم تا هر چه سریعتر بیا یی.
ای دل چه اندیشیدی در عذر این تقصیرها
چقدر خسته ام. تعهدات سنگین کاری از یکطرف، زندگی در شهری مثل تهران با دوازده میلیون نفر جمعهیت و بالغ بر دو میلیون خودرو هرکسی را دچار خستگی بی امان میکنه. قصد دارم بروم و حداقل شانزده روز گیلان بمونم و استراحت کنم. میپرسید چرا شانزده روز؟ خب معلومه چون خانه مادریم دارای این تعدا شهرستان است.
خدمت برادر گرامیم سلام علیکم
نزدیک به 2 سال است که خبر سلامتی تو را شنیده ایم و میدانیم که سالم هستی اما نمیتوانی بیایی. اگر این نامه به دستت رسید بدان که ما در انتظارت هستیم و همیشه به فکر تو هستیم. الخاص جان آن رفقایی که در کنار تو بودند همه به ایران برگشتند و آنها میگویند که شما هستی و اگر خودت بتوانی می آیی
زبان حالی از مادری پیر و خسته و داغدار
زبان حالی از مادری پیر و خسته و داغدار، مادری که 21 سال دوری فرزند دلبند خود را با بدترین سختی ها و مشکلات تجربه کرده است و با آن رنج فراوان که در بزرگ کردن شما تحمل نموده است امروز می خواهد پایان زندگی خود را در کنار تو خوش باشد و در آرزوی دیدن تو هر روز به راهی دور خیره می شود و از خدای خود دیدار تو را خواستار می شود.
پاسخ مسعود بنی صدر به نامه پنجم اوت ابراهیم خدابنده
همچنین تفاوتی بین ایدئولوژی و دین قائل نبود و در نتیجه مدعی وجود حفره هائی در تعریف من از فرقه بود. باری بحث ما به درازا کشید و چندین ساعت ادامه یافت و در نهایت هر دو به این نتیجه رسیدیم که این بحث محتاج یک تحقیق علمی و یک رساله دکترا است. پیشنهاد وی این بود که من عهده دار این تحقیق شوم که بدلیل مشگلات فردی و مادی آنرا رد کردم. غرض از اشاره به این ملاقات بخشی از گفتگوهای فی مابین بود که با بحث بین تو و من و موضوع نامه تو بر میگردد
مجاهدین، ویرانگر مرزهای اخلاق و مهربانی
سلامی که از ته دل یک دختر چشم در راه پدرش بر می خیزد. دوباره سلام و صدها سلام، این سلام ها به جای همه سال هایی که از تو پدر عزیزم دور بوده ام و به امید این که روزی تو را ببینم چه شب ها روی جانماز در حالی که قرآن روی پاهایم بود اشک می ریختم تا خدا کاری کند که دل تو به رحم بیاید و با خانواده ات یک تماس کوچک برقرار کنی پدر جان می دانم تو آنقدر نامهربان نبودی که اگر امکان این را داشت با ما تماس بگیری آن را از تنها دخترت دریغ کنی