خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت دهم
در قسمت قبل تا آنجا گفتم که به نشست میله ای وارد شدم و افراد حاضر را دیدم. مهوش سپهری شروع کرد به صحبت کردن و گفت می دانید چرا شما را در سالن میله ای احضار کردیم، سالن میله ای محلی است که با نفرات مسئله دار نشست برگزار می شود. با آنها برخورد […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت نهم
در قسمت قبل از نشستی گفتم که دو ساعتی ریخته بودند روی سرم که در نهایت فرزانه همه را ساکت کرد و گفت ما خبر داریم نفراتی که در موزرمی اقدام به فرار کردند با آنها محفل داشتی از جان سازمان چه می خواهی؟ از چادر زدم بیرون هوایی بخورم. در واقع می خواستم خودم […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت هشتم
در قسمت قبل از مشکلات مقر موزرمی گفتم که معضل تشکیلاتی روی میز فرمانده مقر بود. افراد به دستورات فرماندهان گوش نمی دادند بین نفرات کنتاکت پیش می آمد. تشکیلات در مقر موزرمی بهم ریخته بود. یک سری نشستها را شبانه برگزار می کردند؛ نشست های لایه ای. مسئول نشست ها فرزانه میدان شاهی بود، […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت هفتم
در قسمت قبل از روزی گفتم که صبح و موقع صبحانه متوجه شدم هیچ زنی در مقر نیست و مردها را در آشپزخانه بکار گرفته بودند تا مقر بدون غذا نماند یک هفته ای گذشت مجددا زنها به مقر برگشتند و تعدادی از آنها که در آشپزخانه مسئولیت داشتند مسئولیت خودشان را از مردها تحویل […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت ششم
در قسمت قبل گفتم که مسعود رجوی در نشستی که برگزار کرد گفت، آمریکا به عراق حمله خواهد کرد و فرزندان شما در پادگان اشرف مورد اصابت موشک قرار می گیرند. ما تصمیم گرفتیم تمام بچه ها را حتی بچه های شیر خوار را از طریق اردن به کشورهای اروپایی منتقل کنیم. من در ارکان […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت پنجم
در قسمت قبل از نشستی که رجوی گذاشت گفتم. او گفت عملیات بزرگی در پیش داریم. چوب اشاره ای که در دست داشت روی نقشه ایران گذاشت و در ادامه گفت: عملیات فروغ جاویدان. رجوی با توضیحاتی که داد می خواست 72 ساعته تهران را فتح کند و گفت برای عملیات زیاد وقت نداریم. بروید […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت چهارم
من و ما بقی اسیران پیوسته به آسایشگاه رفتیم و وسایل خود را جمع کردیم و منتظر بودیم به سمت پادگان اشرف حرکت کنیم. سرگرد مصطفی سراغ ما آمد و گفت تا یک ساعت دیگر چند خودرو برای انتقال ما به مقر می آیند. وسایل خودتان را در محوطه مقر منظم بچینید و آماده باشید. […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت سوم
در قسمت قبل از انتقال خودمان گفتم. رجوی ملعون پیام داد که شما فرزندان من هستید روی شما را می بوسم و چنین مزخرفاتی را بخورد ما داد. بعد از اتمام پیام به ما چند نفر گفتند آماده باشید که شما به مقر دیگری منتقل می شود. یک هفته ای ما را از مابقی اسیران […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت دوم
در قسمت قبل تا آنجا گفتم که محمد سادات دربندی ( عادل) برای ما صحبت کرد و در آخر گفت که قرار است برای آگاهی بخشی به شما یک سری فیلم برایتان پخش کنیم. ما هم از همه جا بیخبر خوشحال بودیم که بالاخره چند تا فیلم میبینیم و روحیه مان عوض می شود. مجید […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت اول
در بحبوحه جنگ ایران و عراق در سال 1366، من و چند نفر دیگر در منطقه دهلران به اسارت سازمان مجاهدین خلق درآمدیم. دستهای ما را از پشت بستند و چشم بند به چشمهایمان زدند. در مرز عراق من و چند اسیر دیگر را سوار خودرو کردند. بعد از طی مسافتی نسبتاً طولانی خودرو متوقف […]