قربانیان فروغ، نماد جاویدان خیانت رجوی

روز10مرداد بود. چند روزی بود که ازعملیات موسوم به فروغ جاویدان برگشته بودیم،درب وداغون.خستگی وبیخوابی چند روزه همه را از پای انداخته بود.هیچ کس نای حرف زدن وکارنداشت.انبوه مجروحین به دلیل کمبود پزشک وامکانات پزشکی درآسایشگاهها به صورت متراکم نگهداری میشدند.درآسایشگاه جای خالی دوستان که قربانی مطامع قدرت طلبی رجوی شده بودند احساس میشد.دوستان وهمرزمانی که سالیان باآنها درهمین آسایشگاهها زندگی میکردیم.سکوت تلخ ودیوانه کننده ای برتمامی مقرها حاکم بود وهرکس ازخود می پرسید چرا؟چرا؟مسئولین رده بالای سازمان هرچه تلاش میکردند که اوضاع راتغییرداده وبه شرایط قبل برگردانند فایده ای نداشت.درکنج خلوت درب ورودی قلعه ایستاده وخاطرات رایکباردیگر باخودم مرورمیکردم.روزنشست توجیهی عملیات،روزی که رجوی سرمست ازباده قدرت طلبی وتصوراحمقانه فتح ایران درسالن اجتماعات قرارگاه اشرف بایک ساده سازی مضحکانه اهداف عملیات راتشریح میکردواعضایی که همچون همیشه مسخ خیال بافی های ابلهانه اوبودند غافل ازاینکه چند روزبعد چه اتفاقی قراراست که بیفتد.به یکایک دوستان نگاه میکردم وسعی میکردم که قیافه آنها رابرای آخرین باربه ذهن بسپارم دوستانی که میدانستم این آخرین وداع من با آنهاست.درتمامی مدت نشست خیلی سعی میکردم که خودم راقانع کنم که تحلیل رجوی دررابطه باشرایط و موفقیت عملیات درست است ولی ذهنم قانع نمیشد چون ازهر زاویه که نگاه میکردم شکست این عملیات را حتمی می دیدم.ولی باز دوباره همچون همیشه خودم رابه رهبری سپردم که هرچه بادا باد.صدای یکی ازبچه ها مرابه خود آورد.محمود بود.ازمعدود افراد تیپ جلال منتظمی (کاک جعفر)که همانند من سالم برگشته بود.باخنده گفت:ذهنت درگیراست؟حواست کجاست؟ چند بارصدات کردم نکنه هنوزدرفکرفتح تهرانی؟ به زحمت خنده تلخی کردم.وخداراشکرکردم که حداقل اوزنده است که بتوانم انبوه تناقضات درونم را پیش اوبیرون بریزم.بعد ازمکث کوتاهی گفت:برواتاق کاک جعفرکارت دارد.باکمی مکث به سمت اتاق فرمانده تیپ براه افتادم.درجلوی دفترکاک جعفر،دکترغفورکه مسئول دفتراوبود رادیدم ازاوسئوال کردم کاک جعفربامن کاری دارد؟ که گفت بله.اینجا بمان،برمیگردد.حدود یک ربع بعد کاک جعفروارد دفترشد ومرا صدا زد وگفت که برای انجام یکسری کارها مجددا به قسمت قبلی خود درروابط بغداد برمیگردی.برو خودت رابه رحمان (عباس داوری) معرفی کن.بعدازظهر بایک لندکروزبه سمت بغداد دفتراصلی سازمان موسوم به جلال زاده درمیدان اندلس بغداد حرکت کردیم.به محض رسیدن به پایگاه به کیوسک اطلاعات مراجعه کرده وخودم رامعرفی کردم وساعتی بعد دردفترعباس داوری (رحمان)که مسئول بخش روابط بغداد بود حاضرشدم.عباس داوری بعد ازتوضیحات مختصری در رابطه با عملیات موسوم به فروغ ودستاوردهای مثبت آن گفت: تو به همراه تعدادی ازمسئولین درروابط مسئولیت جمع آوری ودفن جناره کشته شدگان عملیات رادارید.ازهمین الان به اتاق رحیم (احمد باطبی) برو تا تورا درجریان جزیئات کار قرار دهد. یادت باشد اطلاعات این کارسکرت است. به اتاق رحیم که نقش معاون رحمان ومسئول حراست پایگاه جلال زاده راهم داشت رفتم. درآنجا جلسه ای گذاشته شده بود که درآن حسین داعی الاسلام (علی قادری)هادی افشار(سعید جمالی) (احمد افشارمترجم) جواد تهرانی (بیژن)حضورداشتند.بعداز ورود من به جلسه رحیم دررابطه با ماموریت ما توضیحاتی داد وگفت:مسئولیت اصلی شما جمع آوری ودفن جنازه کشته شدگان درقبرستان وادی السلام است. وبعدازتقسیم کارمسئولیت قبرستان رابه من سپرده وقرارشد که مابقی اجساد را ازپایگاه پشتیبانی درخانقین تحویل گرفته وبرای دفن به من درقبرستان وادی السلام تحویل دهند.روزبعد به اتفاق یکی ازافسران مخابرات به نام افسرحسین ویکی ازرانندگان عراقی برای بررسی اولیه وضعیت قبرستان به سمت کربلا حرکت کردیم.قبرستان وادی السلام درمسیر کربلا به نجف قراردارد.دراین قبرستان که محل دفن اهالی کربلا ودیگر شهرهای عراق است قربانیان عملیات های آفتاب و چلچراغ سازمان نیز در قطعه های 3 و4آن دفن شده بودند.مسئول این قبرستان شخصی به نام ابوعلی بود که به نزد وی رفتم تا قطعه زمینی رابرای دفن کشته شدگان به ما بدهد.درنهایت بعدازبررسی های لازم قطعه 5 راکه نزدیک قربانیان آفتاب وچلچراغ بودرا انتخاب کردیم.ازروزهای بعد اجساد قربانیان عملیات جنون آمیزرجوی بوسیله آیفا به قبرستان آورده وتحویل ما میشد.اجساد به کلی متلاشی وقابل شناسایی نبودند.تشخیص هویت آنها کارخیلی سختی بود.اکثراجساد به طرز وحشتناکی سوخته بودند ویا دست و پای آنها قطع شده بود.بوی گند تعفن اجساد مارا آزار میداد.وامکان واردشدن به ماشینهای آیفا را نمیداد.حالت تهوع عجیبی پیدا کرده بودیم.با کمک کارگران ودرآن گرمای کشنده مردادماه درساعت 2نیمه شب اجساد را یک به یک ازماشینها خارج کرده وروی زمین کناریکدیگرقراردادیم.قبرها کنده شده بود ولی نمی دانستم که هرکدام متعلق به کیست؟وضعیت رابه رحمان (عباس داوری)گزارش کردیم.اوگفت: سعی کنید بشناسید.اگرنتوانستید تحت عنوان شهدای مجهول خاک کنید.به کمک پلاکهایی که شب قبل ازعملیات داده بودند تعدادی را شناسایی کردیم.هما مهرشاهی،سهراب پورعلی،ندا زنجانی،وچند نفردیگر راکه در خاطرم نیست.مابقی را نتوانستیم به دلیل حجم بالای سوختگی تشخیص بدهیم.کارگران عراقی به شدت متاثرشده بودند وبا لهجه عربی میگفتند:(لیش؟ حرامات.کل شباب).چرا واقعا حیفه همه جوانند؟ درذهنم پاسخ دادم ازرجوی باید پرسید.ازشدت خستگی وبیخوابی به کنارخودروی آیفا رفتم و نشستم. یکبار دیگر به اجساد سوخته ومتلاشی شده نگاه کردم.آنها همه دوستان و رفقایی بودند که تا قبل از3مرداد زنده بودند وسالیان درکنارما زندگی میکردند.آنها همانند من دریک لحظه برسردو راهی انتخاب سرنوشت مقهور و وعده های فریبنده رجوی و دستاوردهای کاذب آزادی شده وازکانون گرم خانواده بریده وازبیابانهای خشک وبی آب وعلف اشرف سردرآورده بودند.آْنها هرکدام محصول سالیان درد و رنج پدران ومادرانی بودند که به امید موفقیت آنها عمر و زندگی خود را نثارشان کردند.آنها اکنون به دوراز نگاههای پرمهر و محبت پدران و مادرانشان با بدنهای سوخته ومتلاشی روی خاکهای گرم وادی السلام آرامیده بودند.
خیلی ازآنها وازجمله هما مهرشاهی دانشجوی خارج کشور بودند.که به احتمال خیلی زیاد خانواده شان تمامی دارایی وسرمایه زندگیشان را هزینه کرده بودند تا اوبتواند به خارج رفته وبه کسب تحصیل بپردازد.
ولی اکنون محصول سالیان سرمایه گذاری،جسد سوخته ای است که درانتظاردفن شدن است.آری اینها مظلومانه ترین صحنه های تراژدی فروغ بود که ازچشم خیلی ها پنهان ماند.آری آنها این چنین قربانی قدرت طلبی رجوی شدند.آنها سوختند وجزغاله شدند بطوریکه اجساد آنها مشخص نشد تا رجوی بهتربتواند نقش نوکری خودرا برای اربابش صدام ایفاء کند.آنها درهوای نفس سوء رجوی برای فتح تهران این چنین قربانی شدند.براستی که هیچ کس خبردارنشد که درآن روزدرقبرستان وادی السلام برنسل قربانی شده رجوی چه گذشت؟ آری قطعه 5 قبرستان وادی السلام برای همیشه به عنوان یک نماد خیانت رجوی دراذهان همگان زنده خواهد ماند.
علی اکرامی عضوسابق سازمان مجاهدین خلق

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا