جداشدگان، آرمان‎خواهان پشیمان

جداشدگان، آرمان‎خواهان پشیمان



مصاحبه با ابراهیم خدابنده
* سازمان مجاهدین ادعا می کند اعضایی که جدا می شوند ،به دلیل شرایط سخت است ، بالاخره انسانها یا در مبارزه می کشند یا نمی کشند ،و آنها که استقامتشان کم است ، از سازمان جدا می شوند.در دیدگاه آنها این منطقی ترین دلیلی است که برای جدایی می آورند.
البته در پیرامون این موضوع توضیحات بسیاری هست و تا کنون داده شده است ، که می توان به این واقعیت اشاره کرد که اعضایی که در عراق جدا شده اند ، از قضا در شرایط بسیار سخت و عملیاتی همراه بوده اند و نیروهای خطر پذیر سازمان هم بوده اند ، که در بحران تناقضات ایدئولوژیک ، کنار می کشند.
بر فرض که بپذیریم اعضایی که در اشرف جدا شده اند،این چنین بوده اند، این سئوال را سازمان مجاهدین باید پاسخ گوید که چرا برخی مانند آقای مثل متین دفتری از شورای ملی مقاومت که جایگاه خوبی هم داشت و یا آقای مسعود بنی صدر که اصلاً درگیر کار نظامی و شرایط سخت عراق هم نبود یا کمال رضایی که در اروپا بود و نظائر اینها به سازمان پشت کرده و در پروسه مشخصی مسئله دار و جدا می شوند.
سئوال دیگری که در ذیل این موضوع پیش می آید ، این است که چرا سازمان در این دوره اخیر در مقابل این افراد سکوت کرده است ؟
_ در رابطه با ادعای سازمان در مورد جداشده ها و بریدن در شرایط سخت،باید بگویم تمام کسانی که جذب سازمان شدند، افرادی آرمان خواه بودند که به دنبال آرمانشان با تمام سختی های آن آمدند ، یعنی کسی به دنبال رفاه و زندگی نیامده بود.
دلیلش هم این است که تمام اعضای سازمان هیچ وابستگی نداشتند.گذشتن از خانواده ، گذشتن از زن و فرزند یا شوهر و پدر و مادر و رفتن به عراق و تحمل شرایط سخت را در این سال ها، که مدت آن هم کم نبوده است را پذیرفته بودند و هیچ کدام هم چشم داشت رفاه و آسایش و زندگی خوب برای خودشان نداشتند، همه اینها آماده بودند که بیایند در داخل و عملیات بکنند و کشته بشوند ، یا هر کار دیگری را بدون هیچ چشم داشتی برای سازمان انجام بدهند.
ادعای این که اینها به خاطر شرایط سخت جدا شده اند، مثل همان حرفی است که می گویند فلانی در زندان به خاطر شکنجه از اعتقاداتش برگشته است ،که در واقع فقط یک توجیه برای فرار از اصل موضوع است.
همان طور که در صحبت های قبلی هم گفتم اتفاقاً اینهایی که در زندان بودند نه به دلیل فشار ، بلکه به دلیل خوشرفتاری بود که تغییر کردند ، وقتی با واقعیت روبرو شدند.به تدریج که شرایط جلو می رود ، می فهمند که درون سازمان وضعیت چه جور بوده است، خب وقتی ذهنشان کار می کند ، مرور می کنند به خیلی از این اشکالات و ایرادات واقف می شوند.
خیلی از این بچه ها می گفتند با پذیرش اعدام به ایران آمدند.اگر کسی شرایط سخت عراق را نتوانسته تحمل کند ، قطعاً دنبال اعدام نمی رود ، اگر کسی که این قدر راحت طلب باشد ، پذیرش این که زندانی و شکنجه بشود ،نیز برایش دشوار است، در حالی که آن را پذیرفته اند.
خیلی ها که در عراق از سازمان جدا شدند به ابوغریب رفتند،و آن شرایط را پذیرفتند، در حالی که قطعاً امکانات رفاهی قرارگاه اشرف خیلی بهتر از ابوغریب بود! این یک تناقض آشکار است که اگر کسی دنبال راحت طلبی است ، ابوغریب را انتخاب کند! سازمان برای پوشاندن این واقعیت که در برابر آرمان های آنها قرار گرفته و مسئله آرمانی و اعتقادی است ، چنین بهانه ای را مطرح می کند.
نمونه هایش در اروپا هم خیلی زیاد بوده است ، مثلاً همین آقای بنی صدر که اشاره کردید ، دکتر بنی صدر که دوست قدیمی من هم بود، هیچ وقت دنبال کار و کاسبی و زندگی بهتر نرفت.
یا برادر من در سازمان همه امکانات را داشت ،احترام هم داشت ، به لحاظ رفاهی مشکلی نداشت ، اتفاقاً وقتی از سازمان جدا شد در مخمصه ی گرفتاری های مالی و زندگی افتاد.
اینها (و از جمله خود من ) از آرمان اولیه مان که وارد سازمان شدیم کوتاه نیامدیم و کنار نرفتیم ، آن همچنان سر جایش هست ، به این نقطه رسیدیم که سازمان یا در مسیر حرکتش و یا از ابتدا راه را کج رفته است و الان دیگر آن آرمان را تأمین نمی کند.
حالا ممکن است بعضی ها زودتر و بعضی ها دیرتر فهمیدند و طول کشید، اما واقعاً به جایی رسیدند که دیدند کاملاً سازمان جلوی این آرمان قرار گرفته است.
ولی دلیل اصلی این است که این افراد آن شرایطی که از اول احساس می کردند که باید در سازمان باشد را در پروسه عمل ندیدند.
حالا سازمان هم در مقابل اینها سکوت می کند یعنی چه ؟ من هیچ وقت ندیدم که سازمان با کسی مثل متین دفتری که حرفهایی دارد بحث کند و این حرف ها را منطقی جواب بدهد ، بگوید این را گفتی غلط است ، این را گفتی درست است ، این مقدارش درست است ، این مقدارش غلط است.
مثل بحث هایی که در روزنامه های ایران مرتب می بینیم که عقاید مختلف با هم بحث می کنند این علیه آن می گوید ، آن علیه این می گوید ، ولی در واقع به محتوا می روند.
من هر چه که از سازمان دیدم یا به قول شما سکوت است یا اگر حرف بزند ، فحاشی و برچسب مزدور و خائن زدن است ، تا یک نقطه سکوت می کند و بعد این حرف ها را می زند.
من کتاب خاطرات دکتر بنی صدر را که در پانصد صفحه نوشته ، در زندان خواندم ، این کتاب هم روی من خیلی تأثیر گذاشت ، تجربه اش را با قلم خوب ومنسجم نوشته و جبهه گیری کرده بود اصلاً به خاطر این که تجربه شخصی خودش بود خیلی تأثیر گذار بود.
من فکر می کنم سازمان اگر می خواهد وارد بحث محتوایی بشود باید همین سؤالات را جواب بدهد ، همین بحث هایی که در این کتاب شده است را جواب بدهد ، بیاید تجزیه و تحلیل کند.
نیازی نیست که به شخص آقای بنی صدر و یا هر کسی که حرفی دارد با برچسب مزدور وزارت اطلاعات بپردازد، بلکه به عنوان این که این حرف ها را دارد ، و در پاسخ به آن یک کتاب یا مقاله ای منتشر بکند.
اما حرف سازمان در برابر سئوالات چیست ؟
اساساً هیچ وقت وارد یک چنین قضیه ای نمی شود ، این را مسکوت می گذارد و بعد شروع می کند به تخطئه کردن و کوبیدن آن فرد ، انگ زدن ، مارک زدن و جار و جنجال به پا می کند.
* یکی از دلایل عمده ای که آقای متین دفتری جدا شد ، اختلاف برداشتی بود که با سازمان بر سر تحلیل شرایط ایران در مقطع خرداد 76 و انتخابات ریاست جمهوری داشت.
آن طوری که جست و گریخته شنیده ایم ، متین دفتری می گوید که اصلاً تحلیل شما از شرایط جامعه ایران درست نیست ، الان مردم اصلاحات در چارچوب نظام را می خواهند و آقای خاتمی دارد این خواسته ها را نمایندگی می کند.
شرایط خرداد 76 و انتخاب آقای خاتمی چه بازتاب و تأثیراتی در سازمان به خصوص در اروپا و خارج از کشور داشت؟
_ در دوم خرداد 76 که آقای خاتمی انتخاب شد ، تحلیل سازمان این بود که قطعاً ناطق نوری انتخاب خواهد شد ،خود من آن موقع که صحبت می کردیم و می رفتیم برای مصاحبه این طرف و آن طرف می گفتم که فردی مثل خاتمی با این حرف ها و بحث اصلاحات و توسعه سیاسی ، قطعاً اجازه نخواهد یافت که رئیس جمهور بشود و جناح غالب آن جناحی است که مخالف اصلاحات است.
اما بعد بر خلاف این پیش بینی سازمان ، خاتمی انتخاب شد آن هم با رأی بالا ، فردای آن روز یعنی سوم خرداد مسعود رجوی اطلاعیه ای داد علیه این مسئله و بلافاصله همان شعارهای تخطئه آمیز بر علیه ایشان شروع شد.
حتی از این قضیه در سازمان به عنوان فتنه خاتمی نام برده می شد و گفته می شد که این فتنه ای است که شورا و اعضای سازمان گرفتارش شده و یک عده ای را با خودش برده است.
بحث های مفصلی در مورد خاتمی زدایی در شورا و سازمان بود.
البته فضای تشکیلات بسته بود و این باعث تأثیر کمتری در آنجا می شد ولی از طریق سایتهای ایرانی ، این مسئله در شورا خیلی گسترده بود و این موضوع به عنوان یک چالش جدی جلوی روی سازمان قرار گرفته بود.
در جلسات شورا بحث های مفصلی سر این قضیه بود و مسعود رجوی خطاب به اعضای شورا گفته بود که همه شما را خاتمی برده است!
یعنی به عنوان فتنه و چالشی مهم در برابر سازمان بود، چون همه احساس می کردند که انگار دیگر سازمان قافیه سیاسی داخل ایران را باخته و آن چیزی که همیشه می گفت که اصلاحات غیر ممکن است و ممکن نیست دارد تحقق پیدا می کند و سعی بر این بود که گفته بشود که یک چنین چیزی نیست.
سازمان عملیاتی که انجام می داد ،ممکن بود که هر جایی را هدف قرار دهد ولی به لحاظ سیاسی فقط همین جناح دوم خرداد مورد هدف قرار می گرفت و بیشترین هدف تهاجم سیاسی سازمان روی این بخش و اثبات این قضیه بود که اینها دروغ می گویند و اصلاحاتی در کار نیست.
البته آن چیزی که من از وقتی به ایران آمدم و برخورد کردم فهمیدم ، این است که اصلاحات در ایران چیزی نیست که منحصر به یک جناح و فرد باشد،روندی است که در ایران شروع شده است ، باید هم شروع می شد و اجتناب ناپذیر بود و ادامه هم پیدا خواهد کرد ، من معتقد هستم هر کسی رئیس جمهور بشود در ایران این روال ادامه پیدا می کند.
مثلاً در جریان انتخابات مجلس هفتم من مطالب و بحث های کاندیداها را خیلی می خواندم و می دیدم که خیلی از کاندیداها ، از جمله رئیس مجلس آقای حداد عادل و کسانی که گفته می شد از جناح اصول گرا هستند ، همان شعارهای اصلاح طلبانه دوم خرداد را می دهند.این به این دلیل است که جامعه این را می طلبد و آنها فهمیدند که باید خودشان را منطبق کنند با یک خواست عمومی ، این خواست وجود دارد ، پیش می رود و کسی هم نمی تواند جلوی آن را بگیرد.
ولی این روال، روندی نیست که مطابق میل سازمان باشد ، او تمایل دارد که سرنگونی قهرآمیز صورت بگیرد که همه چیز در اختیار سازمان قرار بگیرد ، بنابراین تأکید و اصرار دارد که حتماً باید این حاکمیت به صورت قهرآمیز و با ارتش آزادیبخش سرنگون بشود که در واقع قدرت را خودش بتواند به دست بگیرد.
من فکر می کنم در واقع این اصلاحات سازمان را خلع شعار کرده بود ، دیگر حرفی برای زدن ندارد ، عملاً هم الان نشریات مجاهدین را نگاه می کنیم غیر از جار و جنجال و فحش و بد و بیراه چیزی ندارد، اصلاً محتوای حرفش چیست، ایرادش چیست و چه می خواهد.
من خیلی راحت می توانم نشان بدهم که نشریات داخل ایران خیلی تیزتر و تندتر بحث های انتقادی را دارند مطرح می کنند.
* دیده بان حقوق بشر خاورمیانه که در نیویورک است ،یک بیانیه ای به نام خروج ممنوع صادر کرد و موضوع نقض حقوق بشر در سازمان مجاهدین را مورد تأیید قرار داد.
این گزارش یک شمای کلی درباره گذشته و سوابق سازمان ، نوع شکل گیری ، چگونگی رفتن به عراق را بیان می کند ، سپس با اشاره به ریشه ی نارضایتی ها در سازمان ، سه پارامتر را برای جداشدن اعضاء از سازمان معرفی می کند.
شکست در عملیات فروغ جاویدان (مرصاد)، طلاق های اجباری و سرکوب نیروهای ناراضی و منتقدین.
در این گزارش بر اساس مستندات تصریح شده است که سازمان در مقابل افراد و نیروهایی که مسئله دار شده بودند روش سرکوب را برگزید ، و در این مسیر تعدادی از افراد را به زندان ابوغریب فرستاد، که با دوازده تن از افرادی که در ابوغریب بودند مصاحبه می کند.آنها هر کدام پروسه خودشان را می گویند و این که به چه دلیل به ابوغریب رفتند. مقدار زیادی هم از فاکت هایی که در هر بخشی می آورد مربوط به کتاب مسعود بنی صدر است.
در انتها نتیجه گیری می کند که حمایت کردن از سازمان مجاهدین که ناقض حقوق بشر است یک کار اصولی نیست.
در مقابل سازمان شروع به تخطئه این افراد کرده و مدعی است، اینها اعضای وزارت اطلاعات هستند و کسانی بودند که با وزارت اطلاعات همکاری می کردند ، و آنها را بیرون کردیم و به دست قانون عراق سپردیم.
در بخش دیگر می گوید دیده بان حقوق بشر یک کار سیاسی در خدمت به رژیم می کند مثل این که می گویند ژاک شیراک هم در خدمت نظام ایران است.
مستقل از این بیانیه ،با توجه به مشاهداتی که شما بالاخره در سازمان داشتید ،در مورد نوع موضع گیری سازمان در برابر جداشدگان که از سابقه روشن همکاری با سازمان برخوردار هستند ، چه نظری دارید؟
_ من می خواهم بحث را فراتر از بیانیه یک ارگان غربی ببرم که می گوید در سازمان نقض حقوق بشر شده است. تا آنجا که به اعضای سازمان بر می گردد اینها آماده بودند سخت ترین شرایط را تحمل بکنند ، دوری از خانواده را تحمل بکنند ، حتی هر سختی مثلاً شکست فروغ جاویدان را بپذیرند ، اگر احساس می کردند سازمان خط مشی و استراتژی درستی را در پیش گرفته و درست می رود اینها هیچ کدام مشکل و انگیزه جدایی برای هیچ کس در سازمان نبود.
ممکن است یک روز یک حرف حقی هم شکست بخورد اصلاً مهم نیست ، ممکن است ناملایماتی در مسیر مبارزه باشد ، آن کسی که مبارزه را انتخاب کرده ناملایماتش را هم می پذیرد.
دیده بان حقوق بشر ممکن است بیاید از بعد یک فرد غربی نگاه کند ، اصلاً دید اعضای سازمان اینها نبود ، اینها برایش مشکل نبود ، اگر اعتقاداتشان ایجاب می کرد آنها حاضر بودند بروند ابوغریب شکنجه هم بشوند.
مشکل اصلی اینها ،این بود که به این نتیجه رسیده بودند که سازمان خط مشی درستی ندارد ، خط درست نیست ، استراتژی درست نیست.
سازمان در یک زمانی اعلام کرد که درهای ورودی سازمان بسته است ولی درهای خروجی باز است ، حتی می گفت هر کس می خواهد برگردد برود ، برود خارج یا هر کجا ، در یک مقاطعی هم می فرستادند.
یعنی هر کس می خواست برود ، قبل از رفتن مریم رجوی به خارج در دور اول ، هر کس می گفت که من می خواهم بروم ،برایش امکانات جور می کردند که برود.
چه شد که در یک مقطعی کسی که حتی سیتی زن اروپا هم بود دیگر اجازه نداشت از عراق خارج بشود ، یعنی شرایط طوری شده بود که ارتشی که قاعدتاً باید همه داوطلب و مبارز باشند ، مجبور شدند.سازمان اینها را با غل و زنجیر نگه داشت،و زیر تهدید به آنها گفته شد که اگر صدایت در بیاید ، به ابوغریب می فرستیمت و بعد باید به ایران بروی، ایران هم یعنی اعدام ؟!
مثلاً همین جزوه طعمه را که من در زندان خواندم و در ارتش چاپ شده است، وقتی با دید مستقل آن را می خواندم ، دیدم که محتوای این جزوه خیلی فاصله گرفته از آن آرمان خواهی که یک فرد یک روزی با این دید وارد سازمان شده که درهای ورودی این گروه بسته ولی درهای خروجی اش همیشه باز است. چه تغییری به وجود آمده است ؟
این افرادی که به ابوغریب فرستاده شدند، درست است که حقوقی دارند ، ولی علاوه بر آن انسان های مبارزی هستند که آرمان هایی دارند.اینها قطعاً وقتی که ببینند که حرکت به سمت آرمان شان نیست دیگر نمی خواهند با آن جریان باشند و حق مبارزاتی آنها است که حتی تصمیم بگیرند که در مقابل این جریان بایستند.پس چرا کار به تقابل و سرکوب کشید؟
پاسخ این است که سازمان وقتی دید جدا شدن تبدیل به جریان در سازمان شده است ،به صورت مکانیکی خواست جلویش را بگیرد، به این طریق که سازمان حاضر نبود با کسی بحث کند اما نشست های مدونی با توجه به شرایط روانی فرد برای در هم شکستن وی و رساندنش به نقطه ای که علیرغم ایده خودش ماندن را بپذیرد، یعنی با وجود این که به یک چیزی اعتقاد نداشت ، ولی به دلیل فشار جمع و شرایط روانی و یا با تهدید ابوغریب و ایران فرستادن بالاخره کوتاه بیاید و گردن بگذارد.
افرادی بودند که حاضر بودند با خرج خودشان ، با خرج خانواده شان که در اروپا هستند و با پاس خودشان و امکانات خودشان بروند، سازمان استدلال می کرد که شما اگر بروید ، می روید در دامن وزارت اطلاعات رژیم می افتید.
همان وقت هم بحثی بود که چطور افرادی که بیست سال ، بیست و پنج سال با سازمان بودند تا پایشان را بگذارند بیرون در جا در وزارت اطلاعات هستند ، یعنی در این دنیا جایی دیگر جز سازمان مجاهدین و وزارت اطلاعات وجود ندارد که یکی برود و در آن زندگی بکند؟!
سازمان این را می دانست که این افراد ،( البته درست هم فهمیده بود) ، تا پایشان را از سازمان بیرون می گذاشتند، تازه با واقعیات روبرو و آشنا می شدند و می فهمید که در دنیا چه خبر است ، چه کلاهی سرشان رفته ، چه راه غلطی را تا آن موقع رفته اند و پتانسیل نهفته در خودش را بر علیه سازمان آزاد می کند.
من در نامه ای که نوشتم سئوال کردم که چرا هر کس به محض آن که پایش را از سازمان بیرون می گذارد ضد سازمان می شود ، یعنی بلافاصله انگار دشمن خونی سازمان می شود ؟!
اتفاقاً این که خیلی انگیزه پیدا می کند که بایستند جلوی سازمان، به دلیل همان انگیزه های مبارزاتی ، همان آرمان خواهی که از اول داشته است، اگر زندگی طلب باشد که دنبال زندگی می رود.
مثلاً خیلی ها الان در خارج دارند فعالیت می کنند ، چه فعالیت مبارزاتی یا فعالیت سیاسی یک چیزی است که انگیزه می خواهد ، همین جوری یکی برای رفاه نمی آید دنبال فعالیت سیاسی ، کسی که می رود دنبال رفاه خوب می رود دنبال زندگی، پس اینها در واقع آرمان خواهی شان را از دست نداده اند ، انگیزه مبارزه شان را از دست نداده اند ولی به این نتیجه رسیده اند که راه را اشتباه رفته اند و غلط می رفته و مسیر کجی را می رفته است و احساس وظیفه می کنند که این را درست کنند.
مثلاً بچه هایی که در انجمن نجات هستند اینها خیلی راحت می توانند محکومیت شان را بکشند ، کسی کارشان ندارد ، یعنی فرض کنید اینها اگر فعالیت نکنند کسی از نان و آب شان کم نمی کند.
ولی احساس می کنند باید یک کاری انجام بدهند ، این مسیری را که خودش رفته و عمری را که تلف کرده ، دوری که از خانواده تحمل کرده به خاطر هیچ و پوچ ، به خاطر یک چیز واهی ، دیگرانی دنبال این قضیه نروند و دوباره عمر یک عده ای دیگر تلف نشود.
این همه مادرانی که می آیند در این نشست ها و با عکس های بچه هایشان گریه می کنند ، اگر خط و ربط اصولی پیش گرفته می شد همه اینها پذیرفته بودند که مادران داغ ببینند ، بچه ها کشته بشوند ، ولی وقتی خط بیراهه است ، اشتباه است ، دیگر ممکن نیست.وقتی نهایت کار سازمان شده خوش خدمتی های هسته ای ، احساس وظیفه و مسئولیت می کند که برود جلوی اینها بایستد و جلویش را بگیرند.
در برابر اینها سازمان همیشه یک حربه بیشتر نداشته ، جار و جنجال که دنیا دست وزارت اطلاعات رژیم است و این همه آدم و دولت که منتسب شده اند به وزارت اطلاعات اگر جمع بکنیم ابرقدرتی می شود ، یک سازمان ملل می شود.
فرانسه که کاملاً در چنگش است ، آمریکا و انگلیس که در مشتش است ، اتحادیه اروپا که جلویش لنگ انداخته ، فکر می کنم که یک چنین ابرقدرتی را سازمان هم باید جلویش لنگ بیندازد ، که نمی خواهد واقعیت را بپذیرد ، تمام حربه اش هم این است.
یکی از همین بچه ها می گفت که تا در سازمان صدایمان در می آمد می گفتند مشکل شوهر داری ، مشکل زن داری ، آمده ایم بیرون تا صدایمان در می آید می گویند کارمند و استخدام وزارت اطلاعاتی.
حرف دیگری نیست ، در سازمان کسی که حرف می زد ،آخرش به این نتیجه می رسیدند که مشکل شخصی دارد.مسعود بنی صدر در کتابش نوشته من نشستم با آقای رجوی یک بحثی را شروع کنم به اینجا رسید که تو مشکل داری چون زنت را طلاق ندادی ، ما هم پذیرفتیم و آمدیم بیرون ، هیچ وقت حاضر نشد وارد یک دیالوگ جدی و محتوایی راجع به هیچ موضوعی بشود.
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا