ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت بیست و سوم

سفر مجدد به کمپ اشرف

در قسمت بیست و دوم این سلسله یادداشت ها به مسائلی که ساعتی قبل از حضور برادرم در چند متری کانکس آمریکائی و مثلا ملاقات با من روی داد، اشاراتی کرده و اینک میخواهم به اصل مسئله و برخوردی که اتفاق افتاد بپردازم :

این برخورد و این لذت معنوی حاصله در ساعات اولیه قبل ازملاقات، استرس مسافرت بعراق را به مقدار زیادی از من گرفت. باری هنوز فرمانده قرارگاه آمریکاییان به دیدار من نیامده بود که فردی در صحنه و با پرونده ای زیر بغل حاضر شد و با صدای نعره مانندی از من پرسید که چرا اینجا آمده اید؟! او بفارسی حرف می زد و قیافه اش خشمگین و عبوس بود. بهمین خاطر من او را نشناختم اما او کسی جز برادر سابقا مهربان، دوست داشتنی و خنده روی من سید مرتضی نبود.!!

با شک و تردید به او جواب دادم من برای دیدن برادرم آمده ام که گفت که غلط کرده ای و ما تکلیف خودمان را در خرداد 60 با رژیم روشن کرده ایم و نمی خواهیم کسی را که مخالفت صریحی با آن نمی کند بپذیریم. او پرونده ی قطوری زیر بغل داشت که می گفت حاوی مقالات تو در سوگ یاسر است و در اینجا به سازمان توهین کرده ای. او بطور غیر مستقیم مرا تهدید کرد که آنها را نشان آمریکایی ها می دهد و نقطه قوت او در این تهدید کردن این بود که من در آنجا از مسئولین آمریکا بخاطر فعال مایشا کردن رهبران سازمان و ایجاد فضا برای برقراری سیستم مغزشویی انتقاد مودبانه ای کرده بودم.

من در جواب او به لحن آرامی گفتم که شاید حق با تو باشد ولی اجازه بدهید چند ساعتی را با هم بحث کنیم و اگر نتوانستم تو را روشن سازم که مبارزه قلمی و ایدئولوژیک امری طبیعی بوده و حتی در داخل هر سازمان سیاسی دیگری مجاز است، آنگاه از تو معذرت خواهم خواست که قبول نکرد و حتی اجازه نداد که من فاصله ای کمتر از سه متر با او داشته باشم چه رسد به روبوسی و دست دادن که من سخت محتاج آن بودم!

برادر سابقا مهربانم از کلماتی مانند بیشرف و… آنهم در مقابل سربازان آمریکایی در حق من استفاده کرد و گوشه ای از اصول تشکیلاتی مجاهدین خلق را به نمایش گذاشت. برادر زاده ام موسی اجازه نیافت به دیدار من بیاید و چرا؟ برای اینکه او علاقه ای به سازمان نداشته و تابعیت آلمانی دارد و ممکن بود گفتگو او را از اشرف متواری سازد. (این پیش بینی من درمورد موسی صحیح بود، چرا که او به محض بدست آوردن فرصت از کمپ لیبرتی فرار کرد و به آلمان رفت.)

ساعتی پس از این ملاقات طرب انگیز! 5 دقیقه ای مسئول کمپ آمریکایی بهمراه خانم مترجمی وارد شد و با بی علاقگی تمام به 10 درصد از سئوالات من پاسخ داد که در حقیقت پاسخ ندادن بود. در پاسخ ادعای من که اینها انسان هایی هستند شستشوی مغزی داده شده، جواب داد که توجه به این موضوع در حیطه صلاحیت من نیست! او در پاسخ به درخواست من برای رویت پرونده پزشکی مربوط به مرگ یاسر جوابی نداد و در خصوص زیارت قبر او؛ گفت که آنها (مجاهدین رجوی) اجازه ندادند! وی در پایان افزود خوشحال باش که برادرت را دیدی و من گفتم انتظار کمک و مساعدت بیشتری از دموکراسی آمریکایی داشتم که بازهم جوابی در پی نداشت. حین خداحافظی به این سرهنگ آمریکایی گفتم که “القاعده” دیگری را در آستین خود می پرورانید.

دیگر اینکه در روزهای اخیر خبر مهمی را از برخورد با یاسر اکبری نسب نابود شده دریافت کرده ام و آن اینکه اعضای پادگان اشرف از حضور بر سر مزار یاسر منع شده اند. سوال این جاست که اگر طبق ادعای سازمان یاسر بدلیل بد رفتاری آمریکایی ها خودکشی کرده! پس چرا مزارش مورد تحریم قرار گرفته؟ شاید هم قضیه طور دیگری بوده مثلا جوان رعنای ما را پس از کشتن سوزانیده اند؟ طوری که حتی مرگ او هم موجبات تسکین عصبانیت رهبران فرقه را فراهم نکرده است. خبر نیمه موثقی مبنی بر کشته شدن یاسر وجود دارد که گذشت زمان و تلاش انسانهای خیراندیش صحت و سقم آن را به ثبوت خواهد رساند .

جالب اینکه طی همین روز، سازمان مجاهدین با انتشار بیانیه ای ادعا کرد که گویا من بهمراه مرحوم علی بشیری و مصطفی محمدی با خمپاره به ایستگاه پمپاژ آب کمپ اشرف حمله کرده و برای ساعاتی تاسیسات آنرا از کار انداخته ایم!!

این اتهام زمانی به من زده شد که من خمپاره را فقط از روی تصاویر منتشره دیده ام و در دوران سربازی ام که بصورت تبعیدی و غیرقانونی و بخواست ساواک و برای جلوگیری از ادامه تحصیل من بود، من هیچ سلاحی جز تفنگ پنج تیر و غیر اتوماتیک برنو را یاد نگرفته و استفاده موثر از آنرا بعلت تنبلی چشمی که داشته و دارم ، نتوانسته بودم یاد بگیرم. یعنی با وجود اینکه من در دوران زندگی ام قابلیت عملی استفاده از هیچ سلاحی را نتوانسته ام بدست آورم، متهم به خمپاره زنی دقیق به تاسیسات پمپاژ آب کمپ اشرف شده بودم.

البته دروغ چرا! من سلاحی بنام قلم ناتوانم دارم که از 16 سالگی از آن استفاده هایی درخدمت به مردم و منافع ملی کشورم کرده و میکنم و از این سلاح و استفاده از آن پشیمان نبوده و گاه و بیگاهی بدانها افتخار هم میکنم!

در مورد این اتهام رذیلانه ی خمپاره زنی تنها میتوانم بگویم که حیف که وقاحت حد و مرزی ندارد و سخن مفت هم که بری از پرداخت مالیات است!

ادامه دارد

رضا اکبری نسب

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا