روز هفتم – فروغ جاویدان

روز هفتم، داستان هفت روز نخست مردادماه 1367 است که طی آن اعضای مجاهدین خلق آماده فتح تهران شدند اما شکست خورده و ناامید به قرارگاه اشرف بازگشتند و سرنگونی نظام بدست ارتش آزادیبخش به تاریخ پیوست و پروژه طلاق های ایدئولوژیک (اجباری) با توسل به “انقلاب مریم” کلید خورد و به بزرگترین سرکوب تاریخ ایران انجامید و ریزش های زیادی را رقم زد.

روز نخست: شنبه 1 مرداد، مجاهدین پس از جلسه توجیهی مسعود رجوی با تمام قوا مشغول کارِ آماده سازی جنگ افزارها و آموزش دیدن برخی جنگ افزارهای جدید شدند تا فرمان پیشروی صادر شود.

روز دوم: یکشنبه 2 مرداد، فرماندهان تیپ پس از یک روز طولانی و طاقت فرسا، شبانگاه همه نیروهای خود را در سالن غذاخوری گرد آوردند و برای شروع پیشروی توجیه نمودند.

روز سوم: دوشنبه 3 مرداد 1367، مجاهدین با تمام امکانات، برای یک سفر بی بازگشت، سوار خودروها و زرهی ها شدند و با دستور فرماندهان تیپ بسوی مرز خسروی حرکت کردند. مجاهدین در نقطه واسط که اردوگاهی نزدیک مرز بود، برای چندین ساعت متوقف شدند تا ضمن تحویل گرفتن یک وعده غذای گرم، آماده فرا رسیدن غروب شوند. در آن تابستان داغ، ایستادن در دل آفتاب و نداشتن حداقل امکانات رفاهی، بر شدت خستگی نیروها می افزود. بالاخره 5 بعد از ظهر فرمان پیشروی از سوی مریم رجوی به فرماندهان ابلاغ شد و همگی بسوی مرز حرکت کردند. عبور از گردنه پاتاق و شهرهای کرند و اسلام آباد چندان مشکل نبود، اما دژ محکمی در برابر مجاهدین قرار داشت که مسعود هرگز به آن فکر نکرده بود. این دژ طبیعی، تنگه چارزبر نام داشت که ورودی آن با خاکریز بسته شده بود و ستون ها پشت آن قفل شدند.

روز چهارم: سه شنبه 4 مرداد، بخشی از نیروها در گردنه حسن آباد منتظر باز شدن مسیر بودند، بخشی هم در دشت حسن آباد زیر آتش شدید هواپیماها و کاتیوشاها قرار داشتند و بمباران و موشکباران می شدند. زمان به کندی می گذشت. ساعاتی بعد کامیون های اجساد و زخمی ها از خط مقدم به گردنه رسیدند که این اثر مخربی بر روحیه مجاهدین و بویژه نیروهای جدید که تاکنون با جنگ و درگیری مواجه نشده بودند داشت. شادی رسیدن به یک پیروزی 72 ساعته، جای خود را به اندوه و دل نگرانی از آینده داده بود. در چنین وضعیتی فرمان دومین حمله به سمت تنگه داده شد و بخش زیادی از نیروهای تازه نفس وارد میدان شدند، با حرکت آنها به سمت چارزبر، باز هم غرش هواپیما و بمب های خوشه ای، در دشت طنین انداز شد و پیشروی را متوقف کرد و نیروها به عقب بازگشتند.

فروغ جاویدان
مریم و مسعود رجوی در سنگر فرماندهی فروغ جاویدان

روز پنجم: چهارشنبه 5 مرداد، فرمان سومین حمله صادر شد و اینبار مجاهدین که تمامی خودروها و زرهپوش های خود را از دست داده بودند، به صورت ستون های پیاده به سمت تنگه حرکت کردند. دشت حسن آباد مبدل به یک جهنم سراسر بمب و موشک شده بود. از میانه دشت تا یال های چارزبر پر از اجساد تکه پاره و زخمی ها بود اما مسعود هنوز کوتاه نیامده بود و می خواست آخرین شانس خود را بیازماید. ورودی تنگه تسخیر شد اما بجز یال سمت راست، مابقی ارتفاعات خارج از کنترل مجاهدین بود. شب به آرامی نزدیک می شد. دیگر از مهمات و جنگ افزار هم خبری نبود. همه افراد بشدت گرسنه و تشنه، و خسته از بی خوابی های سه روز نبرد بودند. هیچکس نمی دانست چه خبر است. بسیاری از فرماندهان کشته و نیروهای آنها عمدتا از هم پاشیده بودند. شیرازه تشکیلات از هم گسسته بود و دیگر امیدی برای بسیاری از نیروها نمانده بود.

روز ششم: پنجشنبه 6 مرداد، در آن شرایط مبهم و بی چشم انداز، بناگاه از سوی مسعود رجوی فرمان عقب نشینی به سمت اشرف ابلاغ شد. این فرمان، بیش از هر شکستی به روحیه مجاهدین ضربه وارد کرد. چرا که با وجود انبوه کشته و مجروح و از بین رفتن جنگ افزارها، هنوز رویای رسیدن به تهران کورسوی امیدی برایشان ایجاد می کرد که آنان را سرپا نگه دارد و از ناامیدی برهاند. اما عقب نشینی به سمت اشرف، به معنای شکست پروژه سرنگونی 3 روزه و راه بی بازگشت بود. هرکس موظف بود به هرشکل خود را به قرارگاه اشرف برساند. اما بازگشت هم ساده نبود… بازماندگان دشتِ کشتار، که موفق شده بودند خود را به گردنه حسن آباد برسانند و با یک سازماندهی موقت به عقب حرکت کنند، در منطقه سیاهخور به کمین بزرگی افتادند که گذار به سلامت از آن راحت نبود و بسیاری کشته و زخمی و یا پراکنده شدند. رویای مسعود به سرانجام خوش نرسید. او برخلاف تمام رهبران انقلاب های جهان (که در کنار یاران خود مبارزه می کردند)، در میان بهترین امکانات رفاهی، با صدها کیلومتر فاصله از نیروهایش، در مستحکم ترین سنگر فرماندهی صدام پناه گرفته بود و در آنجا بجای برنامه ریزی برای چگونگی بازگشت افراد، بدنبال راهی برای توجیه این شکست و مبرا ساختن خود از هر ضعف و ایراد بود تا بلکه اعتماد نیروها را از دست ندهد و گناه را به گردن کم کاری آنان بیندازد (به همین خاطر پس از شکست عملیات فروغ جاویدان، در جلسه ای که چند ماه بعد برگزار شد، شکست را ناشی از “تمام عیار نجنگیدن” مجاهدین و فکر کردن آنها به “خانواده و همسر” دانست و زمینه را برای ورود آنان به طلاق های اجباری مهیا کرد).

ششمین روز، یکی از سخت ترین روزهای تاریخ ارتش آزادیبخش برای مجاهدین بود که نه تنها برای همیشه با “فتح تهران” خداحافظی کردند، که باید داغ عزیزان از دست رفته خود را نیز تا ابد بر دوش می نهادند و برای دورانی آماده می شدند که دهها کودک یتیم و دهها زن و مرد، همسران خود را از دست داده باشند.
در تلفات کمین سیاهخور، نام پرستاری به نام “آنی ازبرت” نیز به چشم می خورد که تابعیت ایرانی نداشت و یک زن فرانسوی بود که سالها پیش از آن با یک هوادار مجاهدین به اسم “حسن حبیبی” آشنا و با وی ازدواج کرده بود. همین نسبت خانوادگی باعث شد که در پروژه انتقال نیرو از اروپا به فروغ جاویدان، آنی ازبر نیز خواسته یا ناخواسته با شوهرش به عراق منتقل گردد و به بهانه پرستاری به جبهه اعزام شود. آنی که مثل چند اتباع خارجی دیگر همچون “سو فان چان مان از چین” و “سمینا اقبال میرزا از پاکستان” قربانی جاه طلبی مسعود و مریم رجوی بود، در این کمین کشته و یا آنگونه که مجاهدین حکایت کردند اسیر و در نهایت اعدام شد (البته جمهوری اسلامی چنین خبری را تکذیب نمود که در اینصورت شاید یک نمایش تبلیغی مجاهدین برای برانگیختن حس همدردی با یک زن فرانسوی و یا کشاندن پای دولت فرانسه به این قضیه بوده باشد).

آنی ازبرت
آنی ازبرت

روز هفتم: جمعه 7 مرداد، قرارگاه اشرف غرق در ماتم و اندوه بازماندگان عملیات شکست خورده ای بود که هیچ امکانی برای بازسازی تشکیلات به شکل پیشین نداشتند و تاریخ هم این واقعیت تلخ مجاهدین را به اثبات رساند. این موضوع به حدی حاد و آشکار بود که در نشست جمعبندی، یکی از مجاهدین به نام “میرزا آغا” برخاست و خطاب به مسعود گفت که دیگر سازمان مثل گذشته نخواهد شد چون تمام فرماندهان مجرب ما کشته شدند. هرچند مسعود از این سخن ناراحت شد و آنرا برنتافت و به ردّ این سخن پرداخت، اما بسیاری از مجاهدین می دانستند که از دست دادن صدها کادر و فرمانده عملیاتیِ مجرب، و جایگزین کردن آنها با گروهی از هواداران اعزامی از اروپا و آمریکا که نه پیوند ایدئولوژیک با سازمان داشتند، نه تشکیلات پذیر بودند و نه حتی تجربه نظامی داشتند، چه معنایی دارد و سازمان مجاهدین دیگر هرگز مثل گذشته نخواهد شد.

دستور تعجیلی حرکت برای فتح تهران در شرایطی که مجاهدین طی چندین روز کمترین استراحت نداشت، تنها از عهده کسی برمی آمد که متوهمانه خود را برگزیده خدا می دانست و می خواست برای حفظ موقعیت سیاسی اش، به قیمت از دست دادن کل نفرات، برای خود اعتبار کسب کند و یک پیروزی موقت بخرد. مسعود با این حساب که اگر پیروز شود به دریایی از دوغ دست می یابد و اگر هم شکست بخورد، با تکیه به خون هزاران کشته، می تواند در کشورهای غربی مظلوم نمایی کند و ادعا کند که هرچه داشته را فدای آزادی ایران کرده است… و آنگاه با ثروت اندوخته اش، برای خود و مریم یک زندگی اشرافی را رقم بزند.

چند سال پس از این رخداد ویرانگر، تشکیلات مجاهدین به نقطه ای رسید که مسعود و مریم برای حفظ آن مجبور شدند صدها نفر را زندانی، شکنجه و به قتل برسانند. فاجعه زندانی کردن و سرکوب شدید حداقل 300 عضو مجاهدین، و به قتل رساندن حداقل 2 نفر از کادرهای قدیمی در زیر شکنجه در سال 1373 گواه این داستان اسفبار بود که ریشه در شکست سنگین مجاهدین در فروغ جاویدان داشت. سرکوب های شدید سال 1374 نیز از یاد نخواهد رفت و از آن پس نیز بارها تکرار شد و در تابستان 1380 به اوج خود رسید که نتیجه آن را مسعود پس از سقوط صدام دید که طی مدتی کوتاه صدها نفر از اشرف فرار کردند و رسوایی “فساد، خیانت و جنایت” زوج رجوی را افشا و جهانی کردند.

حامد صرافپور

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا