درون و بیرون حصارهای فرقه رجوی

به بهانه دو رویداد هنری این روزها

نزدیک به بیست سال پیش در یک عصر سرد زمستانی در شهر کلن آلمان با نماینده دیدبان حقوق بشر قرار ملاقات داشتم. سؤال و گفتگو از نقض حقوق بشر و جنایات و شکنجه‌های فرقه رجوی علیه اعضای خودش بود. گفت که درست برعکس حرف‌های تو را تعداد زیادی از اعضای این سازمان بیان می‌کنند و از مناسبات پاک و دمکراتیک داخل می‌گویند، چطور و چرا باید حرف تو را باور کنم به‌عنوان دیدبان من مشاهداتم همین گفتگوهاست و چندین برابر حرف‌های مثبت از این سازمان شنیده‌ام. جواب دادم که درد من هم در داخل مناسبات همین بود و همیشه این متن از کتاب ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی در ذهنم بود که: درد من حصار و برکه نیست زیستن با ماهیانی است که دریا به ذهنشان خطور نکرده است.

گفتم کتاب خروج ممنوع ژان پل سارتر را خوانده‌ای که خوشبختانه خوانده بود و بحث خوبی درگرفت. سه نفر که مجبور به اقامت اجباری و دائم در یک اتاق که نماد دوزخ است شده‌اند، اتاقی که همیشه روشن است و تحت‌نظر و تنها یک دریچه برای دیدن وقایع بیرون وجود دارد. این اتاق که از اول یک اقامتگاه یا هتل به نظر می‌رسد در واقع جهنم است؛ اما برخلاف دید عموم که باید زغال گداخته و سیخ‌داغ و… مهیا باشد گرچه شکنجه‌ها بسا سخت‌تر است، آنها یک مزیت بزرگ به زنده‌ها و کسانی که بیرون هستند دارند و آن هم این است که چون مرده‌اند دیگر از مرگ ترسی ندارند و به همین اندازه زندگی دیگر برایشان شیرین نیست. عذاب آنها بیشتر به‌خاطر تحقیرشدن است از آنچه که در وجودشان می‌بینند (دقیقاً همان نشست‌های عملیات جاری و غسل هفتگی در درون فرقه) در این اتاق بسته آینه‌ای نیست و هرکس خودش را آن‌طور می‌بیند که به او القا شده، آنها مانع خروج همدیگر شده، به هم فحاشی می‌کنند و یکدیگر را تحقیر می‌کنند. مصاحبه‌گر حقوق بشر تمام دفتر و دستک کاری خودش را جمع کرد و گفت زیاد پرسیده‌ام حرف‌ها را می‌دانم و بحث به سارتر ادامه پیدا کرد و کتاب دوزخ یا همان خروج ممنوع از لابی هتل محل قرار بیرون آمدیم و در اولین کتاب‌فروشی یک نسخه از کتاب دوزخ و نیز کتاب نکراسوف را خرید و خداحافظی کردیم چندی بعد اعلامیه دیدبان حقوق بشر علیه نقض حقوق بشر در مناسبات فرقه با همین نام یعنی “خروج ممنوع” منتشر شد. حالا این نمایش با نام “بدون خروج” در سالن ارغوان تهران در حال اجراست. بر اساس همین کتاب و البته ترجمه حمید سمندریان.

البته کسی این اثر هنری را تاکنون به ‌صورت روان‌شناسانه بررسی نکرده است اما شاید دقیقاً این جهنم ترسیم شده همان اوضاع درون فرقه رجوی است و با همان کارکرد روان‌شناسانه چیزی که به‌سختی می‌توان آن را درهم شکست و البته در بیرون این جهنم اعضای جداشده و خانواده‌ها سعی کردند که با فریادهایشان دریچه دیگری به‌جز آن یک دریچه را بگشایند تا شاید ماهیان گرفتار دریا به ذهنشان خطور کند. نماد فریادهای خانواده‌ها شاید بلندگوهای شیپوری باشد که در عین سادگی در آن نفوذ و تأثیرگذاری را می‌توان کشف کرد، بلندگوهایی که به یک سمت فریادها را هدایت می‌کنند. از قلب خانواده‌ها و دوستان به گوش گرفتاران اسیر.

فیلم سرهنگ ثریا در این‌سوی حصار تلاشی است برای درهم شکستن آن دوزخ که البته بسیار درباره آن نوشته و گفته شده و من به همین بسنده می‌کنم.

این رویداد هنری نیز هم اکنون درایران در سینماها در حال پخش است، آن روی سکه بدون خروج

به امید رهایی همه گرفتاران دوزخ فرقه رجوی و به بار نشستن تلاش شبانه‌روزی خانواده‌ها، جداشدگان از این فرقه و همه تلاشگران و بخصوص انجمن نجات

سامان نجاتی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا