
سازمان فرقه ای مجاهدین خلق برای سلطه بر ذهن و روان افراد، بهجای شکنجههای فیزیکی، از ابزار پیچیدهتری بهره میگیرد: مغزشویی سیستماتیک با ساز و کار “تخلیه روانی، حمل تناقض و بازجویی از خود”.
رهبر فرقه، مسعود رجوی، برای القای ضرورتِ بیانِ افکار و احساسات پنهان اعضا، مثالی بهظاهر ساده اما بهغایت خطرناک به کار میبرد. او میگفت:
“وجود انسان مانند تختهسنگ لب دریاست. تا وقتی نور به زیرش نتابد، پر میشود از مور و ملخ و عقرب و جانورهای زهرآلود. اما اگر آن را برگردانی و در معرض آفتاب قرار دهی، تمیز و پاک میشود.”
او با این استعاره، اعضا را قانع میکرد که اگر “حرف نگفتهای” در دل دارند و آن را نگویند، ذهن و روانشان به لانه زهر و فساد تبدیل میشود.
در جلسات موسوم به “غسل” یا “عملیات جاری”، این فشار روانی به اوج خود میرسید. اعضا باید هر روز، احساسات، افکار، خاطرات جنسی، عاطفی، شک به رهبری، تمایل به فرار و حتی خوابهایشان را با جزئیات بازگو میکردند. اگر سکوت میکردند، با جمله تکراری روبهرو میشدند:
“حرف نگفته داری!”
این جمله همانقدر که ساده به نظر میرسد، تهدیدی درونی برای فروپاشی روانی است.
فرقه، بیان را “ارزش طلایی” مینامد و آن را شرط لازم برای “پیشرفت انقلابی” تلقی میکند. رجوی قانونی ساختگی به نام “قانون خلا و مکش” معرفی کرده بود. او میگفت:
“تا زمانی که ذهنات خالی (تخلیه) نشده باشد، هیچ مکشی (یادگیری، رشد انقلابی) انجام نمیشود. اگر در ذهنت تناقض داشته باشی و آن را حمل کنی، هیچگاه چیزی جذب نمیکنی!”
در این بیان، “حمل تناقض” به گناهی بزرگ تبدیل شده بود؛ تناقض یعنی فکر کردن، سؤال داشتن، و این در یک فرقه ممنوع است.
نتیجه این ساختار روانی، تبدیل فرد به موجودی شیشهای و بیدیوار است؛ یک آکواریوم انسانی. کسی که نه تنها از درون تهی شده، بلکه دیگر حتی مرز خصوصی میان خود و دیگران ندارد. او بازجو، زندانی، قاضی و شکنجهگر خودش میشود. خود را متهم میکند، خود را لو میدهد، و خود را بابت فکر کردن مجازات میکند.
اینها گوشه ای از ساز و کار سازمان مجاهدین است که چگونه روح و ذهن انسان را به اسارت بگیرد و با شعارهایی زیبا، تاریکترین ساز و کارهای روانی را بر او تحمیل کند.
با امید اینکه دیگر هیچ انسانی ذهن خود را قربانی ریاکاری فرقهای نکند.
فریدون ابراهیمی