خاطره ای از 19 اردیبهشت سال 1390- قسمت پایانی

در قسمت قبل گفتم که پدرم از من خواسته بود که به ایران برگردم و من برای پدرم توضیح دادم که برای منی که حکومت ایران را قبول ندارم، این موضوع ریسک دارد و ممکن است مورد آزار و اذیت قرار بگیرم.

پدرم گفت شما می توانید تحقیق کنید. تعدادی از دوستان شما به ایران برگشتند و مانند هر شهروندی زندگی خودشان را دارند. می توانید با آنها تماس بگیرید و مطمئن شوید مشکلی در ایران متوجه شما نیست. خلاصه کنم با اصرار خانواده و البته با تحقیقی که خودم انجام داده بودم نتیجه گرفتم هیچ تهدیدی متوجه حال من در ایران نیست. بنابراین می توانم به ایران بر گردم و به پدرم جواب مثبت دادم و سپس نزد صلیب سرخ رفتم و درخواستم را مطرح کردم. نماینده آنها هم به من گفت ممکن است زمان زیادی طول بکشد تا مورد موافقت ارگان های امنیتی ایران قرار بگیرید اگر تایید شدید شما می توانید به ایران بر گردید آن هم زیر نظر صلیب سرخ، اگر تایید نشدید مجبورید به یکی از کشورهای اروپایی برگردید. من هم گفتم اشکالی ندارد صبر می کنم تا جواب بگیرم. در نهایت بعد از سه ماه جواب آمد که می توانم به ایران بر گردم. من به همراه تعدادی از دوستانم با همراهی صلیب سرخ به ایران برگشتیم.

فضایی که از ایران داشتیم همان خبرهایی بود که از جانب سازمان به ما منتقل شده بود. ما هم با همان ذهنیت ها وارد تهران و وارد جامعه شدیم و ناخودآگاه دنبال رد پای خبرهایی بودیم که سازمات در بولتن هایش چاپ می کرد و در اختیار ما می گذاشت.

ما با ذهنیتی وارد تهران شده بودیم که به ما گفته بودند در داخل ایران مخصوصاً شهرهای بزرگ اکثر جوانها معتادند. توی خیابانهای اصلی شهر معتادها پرسه می زنند و در کوچه و خیابانها با حالت نزار معتادان ولو هستند و در کل فضایی که از داخل به ما منتقل کرده بودند می گفتند در خیابانهای شهر اگر معترضی را بگیرند بی مهابا حلق آویز می کنند، دسته دسته آدم ها را روی جرثقیل آویزان می کنند، خلاصه تصویری را که از داخل داشتیم بسیار غم انگیز بود. با این سابقه ذهنی وارد شهر تهران شدیم و دنبال سوژه می گشتیم.

مسئولینی که ما را از صلیب سرخ تحویل گرفته بودند، ما را به تهران بردند و در آنجا مستقر شدیم و بعدش ما را در اختیار خودمان گذاشتند تا در شهر گشتی بزنیم و حال و هوا عوض کنیم. ما که چند نفر بودیم به صورت جمعی گشتی در تهران زدیم ، ولی آثاری از به دار زدن ها یا معتادهایی که کنار خیابان افتاده باشند را ندیدیم، خبرهای سازمان تماماً واهی و پوچ بود، یک بار دیگر برای ما ثابت شد دروغ اساساً سر منشاء تبلیغات این سازمان جهنمی است.

بعد از مدتی به نزد خانواده های خودمان برگشتیم. در حالی که به سمت شمال می آمدیم یکی از افراد از من سئوال کرد آیا این همه مدت که در ایران نبودید ایران تغییراتی کرده یا خیر؟ من گفتم به نظرم خیلی تغییر کرده. تهران اساساً آن تهران قدیم نیست خیلی تغییر کرده ، وقتی وارد شهر خودم ساری شدم تغییرات واقعاً محسوس بود. بعضی از موقعیت ها برایم قابل تشخیص نبود و عنوان کردم فضایی را که ما از داخل ایران داشتیم فکر می کردم به عقب برگشتیم اما می بینم تماماً دروغ بود. سازمان برای این که ذهن اعضای خودش را مسموم کند همواره دروغ را به خورد ما می دادند تا بدین وسیله بدبینی و تخم کینه را در ما بکارند و ما را هم مطیع خودشان و در عین حال چشم و گوش بسته هدف سازمان را دنبال کنیم و رجوی هم برای رسیدن به امیال پلید خودش به خوبی از ما استفاده می کرد. در حقیقت اعضای سازمان مانند دستمال یکبار مصرف هستند تا وقتی توان دارند از آنان استفاده می کنند اما همین که ناتوان شدند مانند دستمال به دور انداخته می شوند.

داشتم می گفتم به کوری چشم رجوی ما به نزد خانواده های خودمان برگشتیم و اتفاقاً از ما استقبال گرمی هم بعمل آمد. هم از جانب خانواده، فامیل و دوستان و همه آنهایی که من را می شناختند به گرمی از من استقبال کردند. بر خلاف انتظار من فکر می کردم شاید از سوی خانواده های شهید یا از سوی خانواده های دیگر مورد بی مهری قرار بگیرم اما دیدم برعکس با ما ارتباط بسیار خوبی و انسانی بر قرار کردند، باز در دلم گفتم لعنت به رجوی ، که چه فضایی برای ما درست کرده بود، چون خودش قصی القلب بود، اینور همه را قصی القلب معرفی می کرد.

بعد از یک سال کار در ایران، تشکیل خانواده دادم و صاحب دو فرزند شدم. عرصه جدیدی به رویم باز شد که خیلی هم شیرین است.
ما جدا شده ها بعد از ماهها و سالها کار در ایران، هر چه جلوتر می آئیم به کانون فساد رجوی بیشتر پی می بریم. شناخت ما نسبت به دروغ پردازی های رجوی بیشتر می شود. در پایان آرزو می کنم دوستانی که هنوز در اشرف 3 گرفتار هستند هر چه زودتر آزاد شوند و هر کجای این دنیا که دوست دارند آزادانه و بدون قید و شرط تشکیلاتی زندگی کنند به امید آن روز.

محمد رضا گلی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا