
در میان همه جنایتها، تحقیرها و سرکوبهایی که از سوی فرقه مجاهدین خلق (رجوی) بر اعضای گروه اعمال شده، یکی از تاریکترین و کمتر پرداختهشدهترین جلوههای خشونت روانی، “ممنوعیت سوگواری” برای عزیزان از دسترفته است.
سوگواری، یکی از بنیادیترین واکنشهای انسانی است؛ گریه، سکوت، اندوه و یاد عزیز درگذشته، نه تنها نشانه ضعف نیست، بلکه ضرورتی روانی و نشانی از انسانبودن ماست. اما در ساختار ایدئولوژیک و فرقهگرای رجوی، این احساس انسانی، بهعنوان نقطهضعف، “ارتجاع” و خیانت به انقلاب تلقی میشد.
اعضایی که خبر مرگ مادر یا پدرشان را دریافت میکردند، اجازه نداشتند لحظهای اندوه خود را ابراز کنند. آنها باید در نشستهای موسوم به “غسل” یا “حوض” اعتراف میکردند که چرا لحظهای به پدر و مادر خود فکر کردهاند. هر گونه ناراحتی، “وابستگی بورژوایی” و “عدول از مسیر انقلاب” محسوب میشد.
در بسیاری از موارد، فرماندهان سازمان، اعضا را وادار میکردند پس از شنیدن خبر فوت یکی از نزدیکان، با لبخند بگویند: “خوشحالم که از یک سد عاطفی عبور کردم!” یا “این امتحان، ایمان مرا به رهبری مستحکمتر کرد!”
این ممنوعیت، تنها جنبه روانی نداشت. بلکه “ابزار سرکوب شخصیت” و محو تدریجی هویت انسانی افراد بود. انسان بدون مجال سوگواری، انسانی منجمد، تهیشده و بیپیوند با ریشههای عاطفی خود میشود. درست همان چیزی که رجوی میخواست: افرادی مطیع، بیاحساس و کاملاً مسخشده.
بر خلاف آموزههای اخلاقی، انسانی و حتی دینی که بر حرمت سوگواری و تسلای بازماندگان تأکید دارند، فرقه رجوی با ساختار بیرحمانه خود، گریستن را گناه، و سکوت در برابر رنج را وظیفه معرفی کرد. این یکی از ظریفترین اما فجیعترین انواع شکنجههای روانی بود که اعضای جداشده هنوز از آثار آن رنج میبرند.
امروز که پرده از چهره واقعی این فرقه برداشته شده، وظیفه ماست که نهتنها از زندانهای فیزیکی و محدودیتهای بیرونی آن بگوییم، بلکه از زندانهای درونی، شکنجههای روانی و ممنوعیتهایی سخن بگوییم که حتی اندوه را هم در زنجیر کشیدند.
این مقاله با حمایت و همراهی انجمن نجات – مرکز البرز تهیه شده است؛ به قلم یکی از اعضای رهایافته این استان، با امید به آنکه هیچ انسان آزادی از احساسات انسانی، مهرورزی و عاطفهورزی محروم نباشد.
محمدحسین یوسفی