عبور از تنگه ترفند رجویها برای فرار از تنگنای فروپاشی
مریم و مسعود با همان لبخند همیشگی و اینکه گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است وارد سالن اجتماعات اشرف شدند. رجوی مستقیم به سمت تابلو رفت و نوشت” تنگه و توحید” همه مات و مبهوت به یکدیگر نگاه می کردند. رجوی زیاد اعضا را منتظر نگذاشت و نوشت علت شکست درعملیات فروغ نه نظامی بلکه ایدئولوژیک بود.
مرصاد شکست مفتضحانه گروه مجاهدین – قسمت دوم
بعد از عقب نشینی به قرارگاه به اسیران پیوستی گفتند که خارجی در کار نیست و باید یا اینجا بمانید و یا به ایران برگردید و یا تحویل عراقیها خواهند داد که ما تازه فهمیدیم که آنها به این سبک می خواستند ما را در پیش خودشان نگه دارند و مستمر خودشان را تبلیغ می کردند که از همانجا فهمیدیم که چه کلاهی بر سر ما رفته است
نگاهی گذرا به عملیات مرصاد و مرگ مرموز علی زرکش جانشین پیشین مسعود رجوی
ما جملگی براساس یک سناریوی ساخته و پرداخته شده سازمان که برایمان دیکته میکردند، تلاش کردیم که با بیان خاطرات از صحنه های دروغین اثبات کنیم که شاهد حضور فعالانه علی زرکش که النهایه منجر به شهادت در رکاب رجوی! شده است را بوده ایم و بدینوسیله اعلام شود که برخلاف ادعاهای مغرضین، علی زرکش نه تنها بتوسط خود سازمان کشته نشده، بلکه درصفوف سازمان شهید هم شده است.
اظهارات یکی از جداشدگان اخیر فرقه رجوی
رجوی گفت (رو به جمعیت):”اگر بریدی بریده حکمش چیست؟” و جمعیت به هیجان آمده فریاد زدند:”اعدام، اعدام، اعدام” خلاصه ما از ساعت ۲ بعد از ظهر تا ساعت یک شب زانو زده بودیم و درد کمر و زانو ما را بیچاره کرده بود. این روال هر شب ادامه داشت. شبهای بعد فهمیدیم که این خودش یک روش شکنجه است که دیگر فکرمان کار نکند و خودمان التماس کنیم تا اسممان را جزو ارتش آزادیبخش ملی بنویسند.
مجاهدین و عملیات مشترک در کشتن مرزبانان مهران
رجوی مست و متوهم به شوق آمد حال که توانسته به کمک صدام مهران را سه روز تصرف کند پس خواهد توانست قدم بعدی تصرف تهران باشد! لذا درهمان صحنه شعار امروز مهران فردا تهران را سرداد و توهم شوق تسخیر تهران وی را به جنون رساند و درعملیات مرصاد دست به خودزنی زد و به عبارتی دیگر نیروهای مغزشویی شده واغفال شده را به قربانگاه فرستاد که پرداختنش فرصتی دیگر نیاز دارد.
سرگذشت کمپ لیبرتی از زبان منصور
تقی از من درباره شرایطم در ایران پرسید به تقی گفتم متاهلم و یک فرزند دارم او خندید و گفت بالاخره من هم از دست این سازمان جهنمی فرار کردم. از تقی درباره وضعیت کمپ لیبرتی پرسیدم او گفت: ببین منصور الان مثل سابق در اشرف که نیست من و تو و چند نفر به جای خلوتی رفته و به سران سازمان فحش بدهیم الان در کمپ لیبرتی شرایط طوری شده است که اغلب نفرات علنا به سازمان، مسعود، مریم و مسئولین فحش می دهند و هر روز با همدیگر دعوا و بحث می کنند و خدا خدا می کنند زودتر از کمپ لیبرتی خلاص بشوند.
مروری بر خاطرات یک رها شده از اسارت رجوی
یک مورد دیگر وقتی که پلیس عراق می خواست در اشرف مقر پلیس ایجاد کند مسئولین برای ما نشست گذاشتند و گفتند به خواست خدا جنگ از تهران به اشرف کشیده شده و شما قبلا نگران بودید و می گفتید ای کاش ما در تهران بودیم و با بسیجی ها درگیر می شدیم (چون صحنه های تظاهرات را هرروز برای ما پخش می کردند) و در نشست ها مسئولین با ناراحتی صحبت می کردند و می گفتند جای ماها در تهران خالی است. اما حالا خداوند شما ها را دوست دارد و جنگ را به اشرف کشانده است و شماها دیگر نگران نباشید
مینو فتحعلی یکی دیگر از قربانیان تشکیلات رجوی
بعد از حدود یکساعت مینو فتحعلی و تعدادی دیگر از شورای رهبری مسئله دار را از ما جدا کرده و بردند و به ما گفتند که آنها را بردیم محلی که بتوانند راحت تر باشند. اما من هفته بعد که یکی از اون خانم ها را دیدم گفت که مینو را بردند کشتند و او را همان شب بتول رجائی با یک نفر دیگر آمدند برد و دیگر هیچ خبری از او نشد، تا اینکه وقتی که جنگ تمام شد و اولین بار که به مزار رفتیم در کمال تعجب مواجه شدیم با قبر مینو
چطور عراقی ها با ما مجاهدین خلق دشمن شدند – قسمت اول
به شیوه ی رعب آمیزی در داخل عراق تردد می کردیم به نحوی که مردم بترسند و جرات نزدیک شدن به ستون های نظامی ما را پیدا کنند. مثلا روی خود روها (وانت های نظامی) تیربار نصب می کردیم و نفر مسلح پشت آن می نشست و در هر ستون یکی دو تا از این خود رو ها همراه ما بود. به علاوه ی اینکه همه ی افراد در ترددات مسلح بودند. همه کلاشینکف و بعضی کلت و کلاشینکف داشتند. ضمنا خود رو ها همه بیسیم و کد تماس و کد رمز داشتند و از این طریق با هم در ارتباط بودیم.
کشتار فجیع و غیر انسانی کردهای عراقی به دستور رجوی
شاهد بودم که یک یکان توپخانه و تانک در سه راهی کفری مستقر بودند وقتی شورشیان و مردم کرد به سمت شهر سلیمان بک حرکت کرده بودند آنها را به توپ و گلوله بستند و آنان را قتل عام کردند فردی به نام سعید منوچهری یکی از اعضای با سابقه فرقه با آب و تاب برایمان تعریف می کرد ما به فرمان فرماندهان به سمت ارتفاعات طوز حمله کردیم وقتی کردها عقب نشینی می کردند یکی از کردها که زخمی و عقب تر از بقیه حرکت می کرد را دنبال کردیم و با ام تی ال بی از روی سرش رد شده بودیم
روش های فریبکارانه رجوی برای به اسارت نگهداشتن افراد
نزدیک ظهر بود که نزد رقیه عباسی رفتم و دیدم دو عدد شمع یک جلد قرآن مجید و یک سینی حلوا در اتاق اوست تعجب کردم پرسیدم موضوع چیست؟ او در جوابم گفت خبر آمد پدر و مادرت را رژیم در زندان اوین اعدام کرده است و برادر و خواهر بزرگت ناپدید شدند و خواهر و برادر کوچکترت در یتیم خانه نگهداری می شوند با بغض پرسیدم چرا؟ پدرم بسیجی بود و اسم و رسم در نظام داشت مادرم چه گناهی کرده است؟
همکاری رجوی با صدام برای انتقال اسرای جنگی به اشرف
عراقی ها ظاهرا جهت دار فشارها را به اسرا زیاد می کردند تا آنها را وادار به تسلیم کنند و افسران بعثی اردوگاه نیز ضمن پخش کردن برنامه های تلویزیون فرقه که اکثرا برنامه های عملیاتهای آنها بود فضایی را برای ما ایجاد کردند تا همه به این باور برسند که تنها راه نجات رفتن به نزد مجاهدین است و بالاخره در اوایل سال 68 یکبار عراقی ها همه را در وسط اردوگاه جمع کرده و گفتند اگر به اردوگاه اشرف بروید آزاد خواهید شد.