دوشنبه, ۲۴ آذر , ۱۴۰۴
روش های فریبکارانه رجوی برای به اسارت نگهداشتن افراد 30 بهمن 1391

روش های فریبکارانه رجوی برای به اسارت نگهداشتن افراد

نزدیک ظهر بود که نزد رقیه عباسی رفتم و دیدم دو عدد شمع یک جلد قرآن مجید و یک سینی حلوا در اتاق اوست تعجب کردم پرسیدم موضوع چیست؟ او در جوابم گفت خبر آمد پدر و مادرت را رژیم در زندان اوین اعدام کرده است و برادر و خواهر بزرگت ناپدید شدند و خواهر و برادر کوچکترت در یتیم خانه نگهداری می شوند با بغض پرسیدم چرا؟ پدرم بسیجی بود و اسم و رسم در نظام داشت مادرم چه گناهی کرده است؟

همکاری رجوی با صدام برای انتقال اسرای جنگی به اشرف 26 بهمن 1391

همکاری رجوی با صدام برای انتقال اسرای جنگی به اشرف

عراقی ها ظاهرا جهت دار فشارها را به اسرا زیاد می کردند تا آنها را وادار به تسلیم کنند و افسران بعثی اردوگاه نیز ضمن پخش کردن برنامه های تلویزیون فرقه که اکثرا برنامه های عملیاتهای آنها بود فضایی را برای ما ایجاد کردند تا همه به این باور برسند که تنها راه نجات رفتن به نزد مجاهدین است و بالاخره در اوایل سال 68 یکبار عراقی ها همه را در وسط اردوگاه جمع کرده و گفتند اگر به اردوگاه اشرف بروید آزاد خواهید شد.

یادداشتهایی از دوران اسارتم در اسارتگاه اشرف – قسمت چهارم 05 بهمن 1391

یادداشتهایی از دوران اسارتم در اسارتگاه اشرف – قسمت چهارم

روزها و ماههای سخت تری را از بابت دوری از خانواده پشت سر گذاشتم. تا اینکه به طور اتفاقی!!! توانستم بستگانم را در مزار سازمان ببینم بی اختیار وبدون اطلاع مسئولم به طرف آنان دویدم و با آنها دیده بوسی کردم وکلی حال و احوال دوستان وآشنایان و خصوصا زن وهمسرم را ازآنها گرفتم. میدانستم اگر مسئولین متوجه شوند که من تنها وبدون حضور مسئول درحال دیدار هستم به من اجازه نمی دهند که درباره خانواده ام سئوال کنم.

یادداشتهایی از دوران اسارتم در اسارتگاه اشرف – قسمت سوم 07 دی 1391

یادداشتهایی از دوران اسارتم در اسارتگاه اشرف – قسمت سوم

در یکی ازاین گزارشها آورده بود که نفرات با بدنسازی ارزشهای جامعه عادی را به فرقه آورده اند. لمپنیسم را برای ما آورده اند. یعنی بازو کلفت میکنند وآنرا به رخ همدیگرمیکشند. و جلوی خواهران شورای رهبری ژست می گیرند.و همه اش درباره خاطرات خود درایران ویا زمانی که در اروپا ورزش میکردند محفل میزنند. بعد از این گزارش بود که سران فرقه تصمیم گرفتند این محل بورژوازی (سالن بدنسازی)!!! را جمع کنند.

یادداشتهایی بر دوران اسارتم دراسارتگاه اشرف – قسمت دوم 20 آذر 1391

یادداشتهایی بر دوران اسارتم دراسارتگاه اشرف – قسمت دوم

بیهوده وقت تلف کردن دربیگاری های مستمر و نشست های تشکیلاتی خسته کننده،به نام عشق به میهن ومبارزه برای آزادی،درمناسبات فرقه رجوی تبدیل به یک ارزش شده است.هدف آنها هم جلوگیری ازموج اعتراضات فزون یافته علیه عمکردهای فرقه می باشد.اکنون موضوع بیهوده بودن و وقت تلف کردن درمناسبات فرقه به معضلی بزرگ برای سران فرقه تبدیل شده است.

یادداشتهایی بر دوران اسارتم دراسارتگاه اشرف 02 آذر 1391

یادداشتهایی بر دوران اسارتم دراسارتگاه اشرف

من هم سفره دلم را پیش او بازکردم.و با خودم گفتم بگذار حرف دلم را به او بزنم.از دلتنگی هایم گفتم،ازحسرت به دلی هایم که کم هم نبودند برایش گفتم. درآخر به خودم جرأت داده ودرحالی که صدایم را کمی پایین آورده بودم و به چپ و راستم نگاه میکردم و پیه همه چیز را به تنم مالیده بودم به او گفتم: ببین برادر”ه”،راستش من ازاینجا خسته شده ام. احساس میکنم توی زندان هستم. نمی توانم با دوست کنار دستیم حتی صحبت بکنم! ازخانواده ام سالهاست بی اطلاعم

تلاش خانم فروزنده برای دیدار با برادرش 21 آبان 1391

تلاش خانم فروزنده برای دیدار با برادرش

آن شب سرما خیلی شدید بود ولی تمام خانواده ها که حالا تعدادمان نزدیک به پانزده خانواده شده بود این سرما را تحمل کردند وهمه منتظر جواب بودیم در این فاصله خانواده ها تمام سوغاتی هایی را که از ایران برای بچه هایشان آورده بودند جمع آوری کردند و به پشت درب اصلی آوردند. شوق را در تک تک چشم ها به وضوح می دیدم همه مثل هم ساکت و بی صدا منتظر بچه ها بودیم.

رد پای اهریمن 21 شهریور 1391

رد پای اهریمن

آنچه در این کتاب آمده است گوشه ای کوچک از مجموعه خیانت های فرقه ی منافقین به تاریخ سیاسی ایران زمین است، که در آن همکاری اطلاعاتی فرقه ی منافقین و ارتش بعثی عراق با استناد به مشاهدات و تجربیات” صمد نظری” یکی از کادرهای اطلاعاتی فرقه ی منافقین مستند شده و کوشش شده یکی از موارد مهمی که دفاع مقدس 8 ساله با آن درگیر بوده و تا کنون در تاریخ نگاری جنگ تحمیلی مغفول مانده است، برای آگاهی نسل های آتی به نگارش در آید.

خاطره ای از عزیمت به اشرف با خانواده ها 15 مرداد 1391

خاطره ای از عزیمت به اشرف با خانواده ها

ه هر حال ایدئولوژی و استراتژی چندین ساله از فریاد مادران هراسیده است، از روبرو شدن اعضاء با خانواده ها بیم دارد، و ظرفیت شنیدن کلمه عاطفه را ندارد ـ زیرا عدم وجود خودش را در وجود عاطفه در بین اعضاء و حتی در ذهن اعضایش می داند. زیبائی این حماسه در این است که با هر قضاوتی که از آن سو به خانواده ها روا می شود ـ اما خانواده ها ایستاده اند و فریاد می زنند ـ ملاقات ملاقات حق مسلم ماست/ سکوت عاطفه با تیر و سنگ و کمان نمی شه

خاطره ای از ماه مبارک رمضان در فرقه رجوی 11 مرداد 1391

خاطره ای از ماه مبارک رمضان در فرقه رجوی

در ماه مبارک رمضان در فرقه همه بایستی روزه را بگیرند اگر فرد مریض هم باشد. سران فرقه به ظاهر می گویند که هر کسی توان روزه گرفتن را ندارد روزه را نگیرد در نشست ها در رابطه با شعارهایشان خیلی بحث ها را می کنند می خواهند وانمود کنند که ما به شعارهایی که داریم پایبند هستیم شعائر فرقه به مثابه چماقی است بر سر افراد سطح پایین. افرادی که سطح آنها پایین باشد و توان روزه گرفتن را ندارند برای وعده های غذایی به سالن غذا خوری مراجعه می کنند.

خاطره ای از شب محاصره کمپ اشرف توسط آمریکایی ها 03 مرداد 1391

خاطره ای از شب محاصره کمپ اشرف توسط آمریکایی ها

اما شب دوم بود که ما 7 نفر درضلع جنوب شرق کمپ اشرف بودیم ساعت 15/22 بود که رادیو فردا اطلاعیه ای از سوی ارتش پنجم خواند و گفت کمپ اشرف با نفرات این ارتش محاصره هستند تا نفرات ین گروه را خلع سلاح کنند من درآن شرایط اساساً آمادگی پذیرش چنین اطلاعیه ای را نداشتم. یکی و دو روز قبل که خود آقای رجوی پیام داده بود و در آن به این اشاره کرده بود که با انقلاب مریم توانستیم آن امپریالیسم افعی را رام کنیم

یک خاطره از اراجیف گفته شده توسط مسعود رجوی 24 خرداد 1391

یک خاطره از اراجیف گفته شده توسط مسعود رجوی

همه ما هم که در سالن بودیم منتظربودیم که بشنویم بالاخره چی میخواد بگه؟! بعد از کلی خیره شدن به نفرات حاضر در سالن گفت: ای بچه ها واقعیت اینست: که ما وقتی میتوانیم برویم که بتوانیم برویم! بعد چند لحظه صبر کرد و دوباره گفت: بله ما وقتی میتوانیم برویم که بتوانیم برویم! حالا بچه هایی که باهم در سالن بودیم یواشکی نگاهی بهم کردیم که یعنی چی این حرفی که زد؟! سالن هم در سکوت عجیبی فرو رفته بود که توضیحی بده که یعنی چی؟ بعد خودش فکر کنم از این حرفی که زد خنده اش گرفته بود و چون با حالت پوزخند گفت: عجب حرف مهمی زدم ها!

blank
blank
blank