خاطرات قادر رحمانی عضو سابق مجاهدین – قسمت دوازدهم
مسعود رجوی یک بلوف زن تمام عیار است او تمام توان خود را بکار گرفت و از نفرات مشخص کمک خواست که نگذارید افراد خواهان خروج از مقرهای سازمان در عراق خارج شوند او در نشست گفت: جواد باغبان می خواهد از اینجا برود او نادان است خواهرش شهید شده است. خودش این همه نقطه مثبت دارد چرا می خواهد برود، آیا این سوال منطقی نیست که به ذهن افراد بزند کسی که می خواست ارتش را منحل کند چرا از خروج داوطلبانه افراد از اشرف واهمه دارد؟
قربانیان فروغ، نماد جاویدان خیانت رجوی
اجساد به کلی متلاشی وقابل شناسایی نبودند.تشخیص هویت آنها کارخیلی سختی بود.اکثراجساد به طرز وحشتناکی سوخته بودند ویا دست و پای آنها قطع شده بود.بوی گند تعفن اجساد مارا آزار میداد.وامکان واردشدن به ماشینهای آیفا را نمیداد.حالت تهوع عجیبی پیدا کرده بودیم.با کمک کارگران ودرآن گرمای کشنده مردادماه درساعت 2نیمه شب اجساد را یک به یک ازماشینها خارج کرده وروی زمین کناریکدیگرقراردادیم.قبرها کنده شده بود ولی نمی دانستم که هرکدام متعلق به کیست؟
خاطرات مریم سنجابی از جداشده های فرقه رجوی
من نمی دانم چی شد با اینکه یه روزی عاشق تحصیل بودم و همیشه توی درس و تحصیل هنرجوی ممتازی بودم و میخواستم ادامه تحصیلم رو بدهم تحت تاثیر فرهنگ و محیط و شرایط و… بهتره بیشتر از همه با خودم رو راست باشم اسیر نادانی خودم شدم و و بخاطر کم تجربه گی ام یکهو مسیر زندگی ام کاملا تغییر کرد و روزی متوجه شدم تمام عشق و آرمانم سازمانی فرقه گونه شده
زندان در اردوگاه فرقه رجوی!
این پنجمین بار بود که من به سلول زندان فرقه رجوی زندانی شدم بعد سران فرقه می گویند ما نه زندان داریم ونه شکنجه. در حالی که هر کس در زمان صدام کوچکترین مخالفتی می کرد یک راست سر از زندان فرقه در می اورد که من خود یکی از انها هستم باید که سران فرقه در یک دادگاه عدالت به خاطر زندان و شکنجه کردن افراد ناراضی محاکمه شوند و پاشخگوی جنایات خود باشند.
دستگیری مریم قجر و خودسوزی اعضا به دستور مسئولین فرقه
به بچه ها که هنوز از شوک بازگشت به اشرف و خلع سلاح در نیامده بودند ضربه بعدی وارد شد و آن هم دستگیری مریم و لو رفتن وی و اینکه او به فرانسه گریخته بود، و همه می گفتند که مریم قرار بود جلودار ارتش در امر سرنگونی باشد او حالا در فرانسه چکار می کند. وی ما را در زیر بمباران رها کرده و اکنون در فرانسه جا خوش کرده است. اکنون دلمان را به چی خوش کنیم و رهبران سازمان ابتدا به فکر جان خودشان می باشند. و اگر او را به ایران استرداد کنند ما باید چکار کنیم.
واما ادامه خاطرات همایون کهزدادی
خلاصه ساعت 4 صبح انها خسته شدن وگفتن برو نماز بخوان بعد صدایت میکنیم ان شب خوابی در کار نبود ومنهم نماز را نخواندم چون زورکی بود بعد از نیم ساعت دوباره مرا صدا زدند می گفتند بگو در مناسبات ما چه غلطی میکنید؟ البته ناگفته نماند روزهایی که کارشان به من میخورد برادر مجاهد بودم یا برای کلاسهای رزمی ادم خوبی بودم اما خارج از ان پاسدار وخائن بودم
خاطره ای از دستگیری مریم رجوی و ظلمی که به اعضا شد
بچه های سازمان را و خود ماها را با فشارهای مختلف مجبور میکردند که در گزارشی و بطور رسمی اعلام کنیم که حاضریم برای آزادی مریم در هر جای جهان خودسوزی کنیم.و اگرهم کسی این گزارش و درخواست را نمیداد دوباره مورد همان فشارهایی که در بالا توضیح دادم قرار میگرفت! کما اینکه تعدادی هم در فرانسه ودر خیابان بطرز وحشتناکی خود را بآتش کشیدند و جان باختند.
کانون فساد، از دیدگاه آقای رجوی
یکی دیگه از بچه ها گفت:میخواهم که دخترت سرش به تنش نباشد.مگر خون دختر تو از خون برادرمسعود رنگینتره؟چرا ساکتی؟چرا جواب نمی دهی؟بعد خواهر سمیرا که این سناریو را برایم چیده بود تا اول شخصیت مرا له و لورده کند گفت: به به چشمم روشن. چی چی؟ خانواده؟ توبه جای عکس رهبری رفتی عکس دخترت را لای قرآن گذاشتی؟خجالت نمی کشی؟
خاطرات الهه قوام پور – قسمت پنجم
ضمن احوالپرسی خواست که من با آنها بروم. من گفتم سفارش صبحانه داده ام، بعد از صبحانه می آیم. برادر مجاهد گفت وقتیکه قهوه چی بیاد و ببینه که شما نیستید صبحانه را بر میگرداند. گفتم خوب معلوم است که بر میگرداند ولی عمل من یک توهین و بی ادبی است. چون من سفارش صبحانه داده ام. اما برادر مجاهد گویا حرفهای من ارزش یک پاپاسی هم برایش نداشت و از همسرم خواست بچه را بغل بگیرد و برویم. و از همان آغاز، قدرت و اراده را از من و همسرم ربودند و بدون توضیح و خداحافظی بیرون آمدیم.
خاطرات الهه قوام پور – قسمت چهارم
هر روز به من زنگ میزنند و مزاحمت ایجاد میکنند و من گفتم سازمان است که میخواهد شما با انها همکاری کنی او هم گفت اصلا میدونی چی میگی؟ و گوشی را قطع کرد من از اتاق بیرون امدم و یک احساس تحقیر و نیرنگ را از طرف این جریان احساس کردم. قبل از تماس برای مسئول ارتباطات توضیح دادم که نتیجه همان خواهد شد که اتفاق افتاد ولی گوش شنوایی نبود که بشنود و درک کند در هر صورت نفرت و بی اعتمادی شدیدی به این جریان از اینجا در درونم شکل گرفت.
خاطرات قادر رحمانی عضو سابق مجاهدین ـ قسمت یازده
مسئولینی که قبلا پیش رهبر عقیدتی کاملا توجیه شده بودند فضائی پدید آوردند که یکدفعه متوجه شدیم همان مبارزان و قهرمانان و گوهران بی بدیل زمان تبدیل شدند به افرادی بی شرف، بی ناموس، بی همه چیز، آشغال و هزار و یک فحاشی دیگر که نصیب شان شد. اینها همان اعضای سازمان هستند که به خاطر حرف مریم در نشست متقاعد شده اند صادقانه یا فریبکارانه اعتراف کنند و حال میبایست به بدترین شکل تحقیر و له شوند.
خاطرات روزگار غریب اسارت در اشرف – قسمت دوازدهم
تملق گویی و چاپلوسی یکی از ویژگیهای خاص در دستگاه تشکیلات مجاهدین است. تملق گویی از رجوی و پس از آن از مسئولین بالای آن بخصوص زنان سطح بالا یا بقول خودشان”شورای رهبری”. البته این نکته جدیدی نیست این رسم همه دیکتاتورهای تاریخ بوده و هست. رسمی که همیشه می بایست از دیکتاتور بزرگ تملقگویی و چاپلوسی کرد تا خود را به بالا کشید و به او نزدیک کرد.