زندگی و مرگ ما با صدام حسین گره خورده بود
این موضع گیری آقای مسعود رجوی، در زمانی گفته شده است که سرکوب گسترده شیعیان کرد عراقی انجام شده بود و نیروها، به قرارگاه اشرف برگشته بودند. رژیم عراق پس از ضربه کمرشکنی که از نیروهای غربی در جنگ خلیج فارس متحمل شد، مجبور به پذیرش خواستههای متحدین شد. نیروهای گارد ریاست جمهوری و ارتش […]
چهره کریه فرقه رجوی را بهتر بشناسیم
ظاهر بزک کرده مریم عضدانلو و مسعود رجوی، دیگر کمتر کسی را امروز می تواند فریب بدهد. اغلب کسانی که بدون شناخت کافی، فقط نظاره گر اعمال و روابط بیرونی فرقه باشند، این امکان هست که در دام تبلیغات کاذب سازمان مجاهدین خلق گرفتار شوند. درون و بیرون این فرقه، دو چیز کاملا متفاوت و […]
خاطره ای از عملیات چلچراغ و توپخانه ارتش کاغذی رجوی
من تازه از دفتر انجمن نیرویی ترکیه به عراق بازگشته بودم و در قسمت توپخانه که فرماندهی آن به عهده محسن سیاهکلا (صمد) بود سازماندهی شدم. بعد از وارد شدن، آموزشهای خاص آن قسمت شروع شد و من آموزش توپهای 122 و 130 میلیمتری را آغاز نمودم تا اینکه به ما دستور داده شد که […]
خاطرات دوران اسارت از سی خرداد ۱۳۶۰
یازده ماهی بود که درعراق اسیر بودم،رادیو داشتیم البته بطور مخفی و از تحولات بیرون و اخبار روز مطلع می شدیم، درکمپ موصل بودم، کسانی که به رادیو گوش می دادند اخبار را در شب روی کاغذ می نوشتند و روز بعد بطور چرخشی درهر آسایشگاه خوانده می شد، از اخبار درون ایران هم خبردار […]
خاطره ای از وضعیت اشرف بعد از دستگیری مریم قجر در فرانسه
بعد از دستگیر شدن مریم قجر در فرانسه و بیرونی شدن این خبر، در اشرف بسیار شوکه آور بود چون کسی فکر نمی کرد قبل از حمله آمریکا به عراق مریم قجر به فرانسه فرار کرده باشد چون به خوبی همه به یاد داشتیم که رجوی در آخرین نشست قبل از سرنگونی صدام عنوان داشته […]
عزیمت رجوی به خاک عراق و کانون خانواده صدام
دراین مانورمن با گروه تحت مسولیتم که با یک تیم چهارنفره دیگرتقویت شده بود, درموضع نفوذ به پایگاه فرضی مستقرشدم که معاون گروهان نیزدرکنارمن حضورداشت. دوگروه دیگرقراربود درحمایت ازگروه من آماده ورود به پایگاه وتسخیرآن باشند وگروه تهاجم آخرین گروه بود که آخر سر وارد پایگاه میشد ولیکن مسولیت تهاجم وآتشباری اولیه را بعهده داشت.
قران خواندن در فرقه رجوی گناه بود
قبل از ورودم به سازمان از تبلیغاتی که سازمان درباره شعائر دینی میکرد، فکر میکردم که مدینه فاضله ای که گفته می شود همان تشکیلات و مناسبات درونی سازمان مجاهدین است. شخصیت فردی من طوری بود که قبل از ورودم به سازمان هم نمازم را کامل می خواندم و هم روزه ها را مرتب به […]
اعضا یک به یک حلقه ها را بداخل سینی انداختند
سالن نشست در بهت و ناباوری عجیبی فرو رفته بود! زنان و مردانی که سالیان زیر یک سقف در منتهای عشق زندگی کرده بودند، با هم غریبه می نمودند. ستونهایی از زنان ومردان تشکیل شد، اکنون آنها درمقابل سن مقابل مسعود ومریم صف کشیده بودند. بزرگ ترین تناقض دوران مبارزه و زندگی شان شکل گرفته […]
با همسرم بارها گریستیم
شب های متوالی وقتی به اسکان می رفتم وبچه ها بخواب می رفتند با همسرم صحبت می کردم. بارها دراوج استیصال هردو فریاد می زدیم چرا و چگونه؟ به بچه هایمان که درخواب عمیقی فرورفته بودند نگاه می انداختم. بیچاره ها نمی دانستند تاچند وقت دیگرکانون گرم خانواده از هم خواهد پاشید و آنها بسوی سرنوشتی نامعلوم کشیده خواهند شد. باهمسرم بارها گریستیم! بارها دعا کردیم.
تنگه چهار زبر قصه های ناگفته بسیار داشت
عرق سردی بر پیشانی شکری نشسته بود! دست هایش می لرزید و پاهایش توان ایستادن نداشت. با زحمت لبانش را حرکت داد. زندگی من ادامه داشت تا اینکه از طریق یکی از دوستان با سازمان آشنا شدم. قبل از انقلاب تا حدودی سازمان را می شناختم! داستان مقاومت آنها زیر شکنجه وشجاعت شان درمقابل جوخه […]
خاطره ای از حضور مسعود در آسایشگاه برادران
برغم اینکه چندماه ازخود زنی جمعی درعملیات موسوم به فروغ جاویدان درمرداد 1367 که مرصاد نام گرفته است گذشته بود ؛ کماکان اساس نیروها درهم شکسته و نابکاربودند وبی دل ودماغ درفضای سرد و خشک ویخ زده دراسارتگاه اشرف روزگارمی گذراندند. درسازمان کاروقت درتوپخانه لشکر61 تحت مسولیت محسن سیاهکلاه با نام مستعارصمد درموضع فرمانده دسته […]
چرا و به کدامین گناه؟
شکری همچنان داشت التماس می کرد… بخدا منظوری نداشتم! یک لحظه عواطفم برمن غلبه کرد. بعد نگاه آلوده انداختم و به سمت همسر سابقم کشش پیدا کرده و سلام دادم. تازه دوزاریم افتاد که جریان چیست؟! دگمه های پیراهن فرم خاکی رنگ شکری کنده شده بود. قطرات خون از بینی اوذجاری و بر لبان و […]