فرار از تیف
خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت پنجاه و نهم در صحبت های مسئولین آمریکائی ، هیچ چشم اندازی برای خروج دیده نمی شد. گویا سازمان با آمریکائی ها تبانی کرده بودند که ما را در تیف بپوسانند. آنقدر نگه دارند تا مجددا مثل اسرائی که از عراقی ها تحویل گرفته بودند ، ما را […]
مرضیه سراغ دانشمند بند رخت هسته ای را می گرفت
خاطره ای تلخ در قالب طنز از حضور خانم مرضیه در اشرف مسعود رجوی برای بزرگ نمایی اعلام بیرونی به اصطلاح ریاست جمهوری مریم از هیچ کلک وحقه وشیادی دریع نکرد. یکی از این ترفندهای فرقه کشاندن خانم مرضیه به عراق و پادگان اشرف بود. مسئولیت اجرای این سناریو هم با مریم بود. مریم رجوی […]
زندان سازی در لیبرتی
جزو سری پنجم یا ششم بودم که از پادگان اشرف به پادگان لیبرتی در فرودگاه بغداد منتقل شدم وقتی به آنجا رسیدم هوا خیلی گرم و زندگی ما همش در کانکسهایی بود که آمریکاییها بجا گذاشته بودند. اولین بار که وارد کانکس شدم جز تعدادی تخت درب و داغون چیزی نبود و گفتند همین کانکس […]
تماس تلفنی از تیف با خانواده ها، برقرار شد
خاطرات سیاه، محمدرضا مبین – قسمت پنجاه و هشتم در جاهائی مثل تیف ، معمولا قومیت ها دورهم جمع شده و از منافع همدیگر دفاع می کنند. بر روابط حاکم تیف در مجاورت اشرف هیچ قانون مدون و خاصی حاکم نبود. دقیقا مثل دوران سربازی که بعدازظهرها و شب ها و روزهای تعطیل در اختیار […]
مریم رجوی دریکی از نشست های عمومی شوکه شد
بعداز اعلام انتصاب مریم به ریاست جمهوری از طرف مسعود رجوی همانند همیشه نشست های سرفصلی بامضمون ایدئولوژیکی در قرارگاه اشرف شروع شد. هدف از این نشست ها این بود که اعضا تناقضات ودرک ودریافت های خود را از این موضوع بیان وبه اصطلاح اعلام موضع کنند وبعد با فهم این بحث سرفصلی به حفره […]
من بمیرم مجاهدین تو رو جلوی خورشید کباب میکنند
رشته توییت های جانان خرم نوه مرضیه از مصادره مراسم خاکسپاری وی توسط مجاهدین خلق خاکسپاری مادر بزرگم فردای مرگ مادربزرگم توی تختش از خواب بیدار شدم، کاملا گیج بودم نمیدونستم باید چیکار کنم، انگار فقط اون لحظه رو میدیدم و حتی نمیتونستم به چند دقیقه بعدم فکر کنم ، آینده کاملا سیاه بود، من […]
خاطره گویی آقای علی قدس از کنار پادگان اشرف
سلام بنام خدا من علی قدس هستم برادرم محمد رضا قدس که چندین سال است در فرقه رجوی اسیر است. من برای اولین بار بود عازم عراق شدم و خیلی خوشحال بودم و در پوست خودم نمی گنجیدم چون بعد از چندین سال دوری از برادرم لحظه دیدار با برادرم نزدیک تر می شد. با […]
راضی بودیم در بدترین شرایط باشیم، اما در در تشکیلات نباشیم
خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت پنجاه و هفتم آسمان پر ستاره ، اولین لحاف من در شب اول آزادی بود. در سازمان آنقدر خفقان و سرکوب بود که سالها فرصت نشده بود که ستاره ها را ، دل سیر نگاه کنم. شب اول بعد از سالیان اسارت، بسیار خاطره انگیز بود. کسی نبود […]
حبیب فلاح از فرقه رجوی داغی در دل و زخمی بر تن دارد
اخیرا فرصتی دست داد تا از آقای حبیب فلاح دوست جداشده و بازگشتی از فرقه رجوی دعوت کنیم و در دفتر انجمن نجات استان به یک گپ و گفت صمیمی بنشینیم. آقای فلاح که از دوستان قدیمی اعضای انجمن نجات استان میباشد خودش نیز برای این دیدار مشتاق بود و با قبول زحمت و پیمودن […]
آزادی، این گرانبهاترین گوهر دنیا را بدست آوردم
خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت پنجاه و ششممسئولین سازمان که برای نشست آخر، گردهم آمده بودند، با جواب های من دیگر امیدی به ماندن من نداشتند و با درخواست من مبنی برخروج از ارتش ظلم و جور رجوی موافقت کردند.مرا سوار ماشینی کرده و به ساختمانی واقع در شمال ضلع غرب اشرف بردند. […]
خاطرات آقای حسن زنگنه درکنار پادگان اشرف
سلام! سلامی گرم خدمت خانواده های درد و رنج کشیده توسط فرقه رجوی من حسن زنگنه هستم برادر رضا زنگنه. برادرم مثل فرزندان شما چندین سال است که در فرقه رجوی اسیر است پس من و شما خانواده ها دردمان یکی است. من زیاد اهل حرف زدن نیستم. چندین بار برای دیدن برادرم به عراق […]
افشای شکنجه در فرقه رجوی توسط اردشیر درویشی
“انقلاب که پیروز شد من نیز شور و شیدای انقلابی در سر داشتم ، به درجه داری رفته اما در کنار آن با جزوات و کتاب های سازمان آشنا و خود را با این نوشته ها سرگرم می کردم. از نظر مالی ضعیف و دنبال راه نجاتی بودم که بعد از آنکه 8 سال در […]