نحوه برخورد فرقه رجوی با بیماری اعضا – قسمت پایانی

بیماری اعضای ناراضی پذیرفته نمی شد

این جمله از رجوی یک اصل تشکیلاتی بود: “خواهر و برادر مجاهد بیمار فلان ابن فلان نداریم”

در قسمت های قبلی با بیان چند نمونه تلاش کردم تا برای خواننده قابل لمس شود که رجوی ها بر اساس بند 41 از کتاب “تئوری انقلاب مریم” که قوانین حاکم بر تشکیلات فرقه بود، عملاً بیمار بودن اعضاء را نفی می کردند.

نتایج چنین نگرش ضد انسانی عبارت بود از :

– تشدید بیماری در فرد بیمار و بیمار بودن تقریبا تمام اعضای فرقه
– بالا بودن آمار مرگ و میر به نسبت جمعیت در فرقه رجوی
– ایجاد درگیری فیزیکی بین نفرات که در یک طرف این درگیری عضو بیمار و در طرف دیگر مسئول مستقیم فرد بیمار و اعضای هم یگان با بیمار قرار داشتند که توسط فرماندهان مجبور یا تحریک به برخورد با بیمار می شدند. این برخورد موجب کدورت و کینه اعضا نسبت به هم می شد. این همان چیزی بود که رجوی ها می خواستند. یعنی اعضا به هم اعتماد نکرده و از هم گریزان باشند، مبادا در نزدیکی با هم و در صحبت با هم ذهن شان باز شده و به آگاهی برسند و یا با کمک هم، دست به فرار بزنند.

در این قسمت می خواهم یک نمونه دیگر از رفتار با افراد بیمار در فرقه رجوی را بیان کنم که چگونه فرماندهان به دستور و با خطی که رجوی داده بود، با نپذیرفتن بیماری و ممانعت از رسیدگی های پزشکی برای اعضای ناراضی یا منتقد یا اعضایی که از نظر سران فرقه “حلقه ضعیف” قلمداد می شدند و معرفی آن فرد به عنوان دروغگو، آن عضو ناراضی را منزوی می کردند تا از یک سو اعضای دیگر از وی تاثیر نپذیرند و از سوی دیگر، آن عضو تحت فشار شدید قرار گرفته تا تسلیم شود.

این نمونه مربوط به یکی از اعضای سازمان به نام “علی – ت” می باشد. وی از سربازانی بود که در جریان جنگ عراق با ایران اسیر شده و در نهایت سر از قرارگاه مجاهدین در آورده بود.

چند روزی از آمدن علی به یگان مان نگذشته بود که متوجه شدم او نشست عملیات جاری را قبول ندارد و نمی خواهد در آن شرکت کند به همین دلیل مسئولین مرکز با او خوب نبودند. علت تغییر سازماندهی او نیز همین امر بود. اگر چه به جز این مورد او هیچ مشکل دیگری نداشت و کارش را انجام می داد، اما همین برای رجوی ها کافی بود تا کینه او را به دل بگیرند.

چند روز از آمدن علی به یگان مان نگذشته بود که می گفت حالش خوب نیست و بیمار است. طبق روال به امدادگر مرکز مراجعه کرد. با وجود آن درد شدیدی داشت و گاها تعادلش را از دست می داد و بعضا حتی نمی توانست ادرارش را کنترل کند، اما هیچ خبری از فرستادن او به نزد پزشک نبود. حتی به او اجازه داده نمی شد که طی روز استراحت کند و مجبور بود در کارهای روزانه شرکت نماید.

در همان مقطع به ما گفته شد که آماده شویم تا به بغداد برویم. علت بردن مان به بغداد شرکت در نشست های رجوی موسوم به نشست حوض بود. در آنجا امکانات بسیار محدود بود و بیماری علی هم در همان روز اول شدت گرفت به حدی که او را به اتاقی که به عنوان امداد مشخص شده بود بردند و قرار شد موقتا در آنجا بستری شود. البته هدف این نبود که به یک بیمار کمک کنند بلکه هدف این بود شرایط وی، بقیه نفرات را تحت تاثیر قرار ندهد. بدلیل این که می دانستم علی به ادرارش کنترل ندارد و لباسش را کثیف کرده و توان شستن لباس هایش را ندارد، و از آنجا که در اواخر قرن بیستم ما از داشتن ماشین لباس شویی در تشکیلات فرقه رجوی محروم بودیم و مجبور بودیم لباس های مان را با دست بشوییم تا به این ترتیب وقت مان بیشتر پر شده و زمانی برای فکر کردن نداشته باشیم، به امدادگر مراجعه کردم و گفتم اگر در شستن لباس مشکل داشت به من بگویید تا من اینکار را انجام بدهم. در ادامه خواهم گفت که این درخواست چه ربطی به ماجرا دارد.

نشست ها تمام شد و از بغداد برگشتیم. کماکان علی را به دکتر نمی بردند و بار دیگر او را مجبور به شرکت در کارهای روزانه می کردند. یک روز که طبق برنامه، یگان ما تحت امر قسمت پشتیبانی در قرارگاه جهنمی اشرف بود، به قسمت مورد نظر رفتیم. علی هم با ما بود و چون مسئولیت کار با من بود، مراعات حال علی را کرده و به او کار سبک دادم تا اذیت نشود.

فردای آن روز فرمانده یگان مان که زنی به نام فریده ونایی بود به من گفت که بعد از صبحگاه به اتاق کارش بروم. وقتی به اتاقش رفتم حالتی عبوس داشت و بعد از سلام علیکی سرد رو به من کرد و با عصبانیت جملاتی به من گفت که نقل به مضمون آنها چنین بود: “تو داری مار در آستین می پرورانی، با این کارها داری به برادر مسعود و خواهر مریم خیانت می کنی؟”

من مانده بودم چه اتفاقی افتاده که وی چنین حرف هایی می زند. هنوز گیج صحبت هایش بودم که حرفش را اینگونه ادامه داد: “مگر نمی دانی علی – ت حلقه ضعیف است؟ چرا با او چنین رفتاری کردی و بیماری اش را پذیرفتی؟ چرا به او اجازه دادی تا در ذهن دیگران بیماری خودش را رسمیت ببخشد؟ علی یک بریده است که تو داری آن را مثل مار در آستینت می پرورانی. به تو چه ربطی داشت که در بغداد می خواستی لباس های علی را بشویی؟ کی به تو گفت که مراعات حال علی را در هنگام کار بکنی؟ منظورت از این کارها چیست؟ ” و جملاتی از این دست را به تندی و با پرخاش تکرار می کرد. در نهایت نیز گفت امشب این کارهایت را پروژه کرده و در نشست دست رو می کنی!

تا چند روز پس از آن به این دلیل که بیماری یک بیمار را به رسمیت شناخته و مراعات حال او را کردم در نشست سوژه و تحت برخورد بودم. سازماندهی علی را نیز عوض کردند و به جایی بردند تا کنترل بیشتری روی او باشد.

در مرام رجوی ها انسانیت جایی ندارد. تنها چیزی که برایشان مهم است خودشان هستند و بس. آنها در فرقه ای با مناسبات ضدانسانی اعضا را به دشمن همدیگر تبدیل کرده و کاری می کردند تا از کمک به دیگران هراس داشته باشیم. اما در بیرون شعارهای عوامفریبانه می دادند و دم از فداکاری برای خلق می زدند. آیا کسی که به اعضای خودش رحم نمی کند حاضر است به مخالفان یا منتقدان خودش یا کسانی که او را قبول ندارند رحم بکند؟

بی شک روزی چراغ حقیقت روی تمام خانه های پازلی به نام فرقه رجوی خواهد افتاد و همه چیز را روشن خواهد نمود. مطمئنم در آن روز همگان و حتی خود ما که سالیان در آن مناسبات بودیم نیز از شنیدن حقایق تعجب نموده و با خود خواهیم گفت رجوی ها چه موجودات دهشتناکی بودند و چه کارها که نکردند. به امید آن روز

من در این مطلب چند نمونه را ذکر کردم. اما به خوانندگانی که می خواهند اطلاعات بیشتری درباره رفتار رجوی ها با اعضای بیمار فرقه کسب کنند، توصیه می کنم مطالبی که دیگر جداشدگان همچون خانم ها زهرا میرباقری و فرشته هدایتی یا آقای حامد صرافپور نوشته اند را مطالعه کنند.

صالحی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا