کمپ موسوم به تیف اولین دریچه آزادی – قسمت پایانی

در قسمت قبل از صحبتهایم برای حاضرین اینطور گفتم که شاید برای بسیاری از شما و بخصوص خانواده عزیزم این سوال مطرح باشد چرا طی این سالها آنها را فراموش کردم وهیچ تماسی با آنها نگرفتم؟!

در ادامه راه و بخصوص با حضور در پادگان اشرف در عراق متوجه تناقض عجیب شکل و محتوا شدم. دنیایی شکاف بین حرف تا عمل مجاهدین خلق یافتم. آنچه به ظاهرآب می نمود سراب دیدم، من که در ابتدای راه حول سه شعار، استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی جذب این سازمان شده بودم در جریان حضور در پادگان اشرف که جامعه آرمانی و یا همان مدینه فاضله مسعود رجوی بود و او وعده می داد آینده ایران براساس الگو برداری از مناسبات این پادگان شکل خواهد گرفت، عملا می دیدم که تمامی این شعارها که روزی برایم خیلی با ارزش و مقدس بود رنگ باخته است، از جنبه استقلال نیز مجاهدین خلق رسما از سال 65 وارد عراق شد و در جنگ تجاوزکارانه صدام بر علیه مردم ایران در جبهه دشمن قرار گرفت. بارها و در طی این سالهای حضورم در پادگان اشرف به خود نهیب می زدم که جوان آرمان خواه وطن پرست که به عشق میهن و برای حفظ عزت وسربلندی واستقلال میهن به مجاهدین خلق پیوسته بود در کنار سربازان وفرماندهان عراقی متجاوز به آب و خاک و ناموس وطن چکار می کند؟!

تا آنجا که حافظه ام اجازه می داد در تاریخ معاصر به ندرت حزب، سازمان و جریانی را دیده بودم که در جنگ تجاوزکارانه در جبهه دشمن مردمش همکاری و فعالیت داشته باشد، برای من قابل فهم نبود که در عملیات مشترک با نیروهای عراقی سربازان ایرانی را که گناهی به جز دفاع از ناموس وطن نداشتند را کشته و یا اسیر سازیم! چگونه میشود به اصل استقلال معتقد بود در حالیکه با لباس های مبدل ارتش و بسیج به عمق مواضع ارتش ایران نفوذ کنی و اطلاعات مربوط به محل تجمع نیروها، استعداد نیرویی و نوع و میزان جنگ افزار ارتش کشورت را جمع آوری و بعد در اختیار دشمن قرار دهی! چگونه می توان از استقلال و وطن پرستی دم زد در حالیکه اطلاعات مربوط به عملیات آزاد سازی بخشی از خاک وطن را شنود و در اختیار دشمن قرار داد؟! چگونه می توان از خلق و مبارزه برای خلق صحبت کرد در حالیکه مختصات دقیق محل هایی در شهرهای جنوبی را که قرار بود مورد هدف موشک های دشمن عراقی قرار بگیرند را در اختیار آنها قرار داده تا سقف را در نیمه های شب بر سر مردم بیگناه اعم از زن ومرد و پیر و جوان و کودک خراب کنند؟!

شعار دیگری که در طی سالهای اول فعالیت مجاهدین خلق من را جذب آنها کرده بود آزادی بود. مجاهدین خلق در تبلیغات، خودشان را پیشوایان آزادی لقب می دادند و آنها را در تاکتیک مقدم بر هر اصلی می دانستند. برنامه های تبلیغاتی رجوی برای انتخابات ریاست جمهوری عمدتا حول حق خدشه ناپذیر حق آزادی بیان و تنوع آرا و عقاید تبلیغ میشد. رجوی بارها در سخنرانی هایش ضمن انتقاد به رهبران جمهوری اسلامی تاکید می کرد آزادی یک موهبت خداوندی است و هیچ کس حق ندارد برای اعتقاد به آن بر سر مردم منت بگذارد! او حکومت آینده مجاهدین خلق را دولتی سکولار و آزاد و ملتزم بر رعایت حقوق شهروندی و احترام و التزام به دموکراسی و عقاید مردم با هر نوع عقیده تبلیغ می کرد، ولی متاسفانه در همین مناسبات مجاهدین خلق، ما در این سالها حق هیچگونه تماس و یا نوشتن یک نامه به خانواده هایمان را نداشتیم. از حق استفاده از رسانه ها و رادیو و تلویزیون مستقل محروم بودیم! یک عضو مجاهدین خلق این حق را نداشت که برای مسیر آینده زندگی اش تصمیم بگیرد و از مجاهدین خلق جدا شود! خروج از مناسبات مجاهدین خلق ممنوع و افرادی که درخواست جدایی می دادند پنج تا ده سال در زندان قرارگاه اشرف و زندان مخوف و بدنام ابوغریب زندانی می شدند. برخلاف تمامی تبلیغات گمراه کننده و فریبنده رجوی در مناسبات مجاهدین خلق اعضا حق هیچگونه تماس و روابط صمیمانه دوستی نداشتند. روابط زنان با مردان کاملا تفکیک شده بود! اندیشه مستقل و داشتن حق نظر که با تفکرات رجوی در تضاد بود بکلی ممنوع اعلام شده بود و اعضا فقط حق داشتند تفکرات رجوی را در مناسبات تکرار کنند. خیلی از سربازان که در جریان جنگ عراق برعلیه ایران به اسارت نیروهای عراقی در آمده بودند با فریب از اردوگاههای عراقی ربوده و به بهانه و وعده اعزام به ایران و یا کشورهای اروپایی به پادگان اشرف برده شده بودند و سالها به اسارت گرفته شدند!

رجوی با اجبار کردن زوج ها به طلاق صدها کانون خانواده را متلاشی و بعد از آن هم هرگونه ازدواج و زندگی مشترک زناشویی را ممنوع اعلام کرد! فرزندان خانواده ها به کشورهای اروپایی فرستاده و آواره آن کشورها شدند! در یک کلام اعضا از هیچ گونه آزادی عمل برای انتخاب مسیر زندگی خود برخوردار نبودند.

امیدوارم با این صحبت های من بتوانید این موضوع را درک کنید که چرا ما طی این سالها نتوانستیم هیچ تماسی با خانواده داشته باشیم. تمامی اعضایی که در حال حاضر هم در قرارگاه اشرف هستند همین وضعیت من را دارند. بعد از اتمام سخنرانی به جمع خانواده هایی رفتم که هر کدام عزیزی در پادگان اشرف داشتند و سالها از آنها اطلاعی نداشتند. من آخرین وضعیت آنها را به اطلاع خانواده ها رساندم و آنها از اینکه بعد از سالها توانسته بودند خبری از وابستگان خود بگیرند خیلی خوشحال شدند. بعد از اتمام مراسم در حالیکه حلقه گل خانواده و اقوام را برگردن داشتم به سمت خانه حرکت کردیم. خانه ای که سالها در انتظار قدم گذاشتن در آن بودم. در خانه بود که شنیدم مادرم چند سال بعد از خروج من از ایران فوت کرده است. و من توانستم بجای آغوش مادر سنگ قبر او را در آغوش بگیرم و با اشک چشم هایم آن را شستشو دهم. در خلوت خودم و سکوت محض خانواده بر سر مزار مادر تنها توانستم از او بابت غیبت این سالها و اینکه در آخرین ساعات زندگی اش در کنارش نبودم عذر تقصیر بخواهم و بر رجوی لعنت بفرستم.

علی اکرامی

منبع

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا