نیم ظهوری رجوی با دجالیت و دروغ – قسمت دوم

نیم ظهوری رجوی با دجالیت و دروغ – قسمت اول

یکی از افرادی که در همان زمان خواهان جدا شدن از سازمان شده بود فردی بنام خدام گل محمدی بود. وی ترک بود و از سربازانی بود که به سازمان پیوسته بودند. خدام در قرارگاه حبیب بود و طبق اطلاعیه سازمان وی یکی از قهرمانانی بود که هنگام حمله مهاجمین به قرارگاه حبیب (که در اطراف شهر بصره قرار داشت) بسیار مقاومت کرد و از ناحیه ران پا مورد اصابت گلوله قرار گرفت و مجروح شده بود و چند ماه در بیمارستان بستری بود. مسئول مستقیم خدام فردی بنام حمید ادهم بود (حمید به گفته خودش یکی از چاقو کش های لاهیجان بود. وی یکی از چماقداران مسعود رجوی بود که افراد مسئله دار را مورد ضرب و شتم قرار میداد. از سوابق چماقداری حمید در درون سازمان باید به کتک زدن علی لسانی اشاره کرد که به دستور سپیده ابراهیمی صورت گرفت. علی در سال 72 خواهان خروج از سازمان شده بود). حمید به دستور فرماندهانش برای اینکه اثبات کند کسی حاضر نیست مسعود رجوی را ترک کند درخواست خروج را از خدام تحویل نمی گرفت و هر بار امروز و فردا می کرد تا اینکه زمان یک هفته ای به اتمام رسید و به خدام گفت که چون سر زمان برگه را ندادی ما نمی توانیم این را از تو قبول کنیم. خدام که دید هم امکان خروج از سازمان را ندارد و هم در درون سازمان دیگر بعنوان یک فرد مسئله دار در نشست ها سوژه دائمی خواهد بود، همان شب خود را در پارکینگ خودرو قرارگاه هفت به آتش کشید. به گفته کسانی که شاهد این موضوع بودند وقتی نفرات برای کمک خود را به پارکینگ رساندند مسئولین به آنها اجازه هیچ کاری را ندادند و بدون رسیدگی جدی او را سوار ماشین کرده و از یگان بیرون بردند تا بقیه افراد متوجه موضوع نشوند. خود کشی با توجه به اینکه به معنای اعتراض به مناسبات بود از نظر سازمان یک عمل خائنانه محسوب می شد بدون اینکه بگویند چرا افرادی که خود به اختیار به سازمان پیوسته بودند از روی ناچاری خود را می کشند. بعد از آن هیچ خبری از خدام ندادند اما «رسول امینی» فردی که با خدام به بیمارستان رفته بود بعدا در یکی از نشست ها از دهانش در رفت و گفت که «خدام خائن در اثر آن آتش سوزی کشته شده. او خیلی به خواهر مریم خیانت کرد»!!!.

آقای رجوی حتما یاد هست در نشستی که به آن اشاره کردید قرار شد کلیه کسانی که خواهان ماندن در سازمان هستند یک تعهد نامه بنویسند و در این رابطه متنی را دیکته کردی تا طبق آن، افراد تعهدنامه را در کمال آزادی!!!و به اختیار!!! خودشان بنویسند. با آن شرایطی که تو گذاشتی بجز آن چند نفر بقیه این تعهدنامه را نوشتند تا موقتا از خشم ظالمانه تو در امان بمانند، اما از آنجا که همه افراد می دانستند این تعهدنامه ها برای زمانی است که اگر فرد از سازمان جدا شد برای او پرونده درست بکنند، هر کس طبق سلیقه خود آن را نوشت تا بعدا علیه او استفاده نشود. ولی بعد از چند روز همه را جمع کردند و گفتند این تعهد نامه ها که نوشتید قبول نیست و باید دقیقا همان چیزی که برادر مسعود گفته را بنویسید. و افراد در کمال آزادی!! و به اختیار خودشان!! به تو تعهد دادند و با تو تجدید عهد کردند!!!.

یادت هست در نشست های طعمه فردی که از دو پا فلج بود و در قسمت مخابرات کار می کرد را سوژه کردی. او خواهان این بود به که به خارج برود. تو می گفتی طعمه خارجه دوست نداریم و وقتی با تمام فشارها و زورگویی ها،او روی حرفش در برابر تو ایستاد و گفت که می خواهد از سازمان برود او را زیر فشار روانی و فحش و ناسزای افراد از سالن بیرون کردی و بعد از بیرون رفتن او برای چشم زهر گرفتن از بقیه با غرور و نخوتی حیوانی هر دو دستت را به کمر زدی و گفتی « فکر کرده بخاطر پاهایش به او رحم می کنم و او را می فرستم خارج اما کور خوانده است».

نشست های طعمه جایی بود که مجبور شدی چهره حقیقی خودت را رو کنی. سال ها خود را پشت کلمه جمع پنهان کرده بودی و می گفتی این جمع است که درباره افراد تصمیم می گیرد و من کاری ندارم. اما خدا را ببین که چگونه فریبکاری تو را بیرون ریخت. خودت خوب می دانی که بعد از نشست های طعمه چقدر مورد تنفر افراد قرار گرفتی و قرارگاه باقرزاده در ذهن افراد به عنوان منفور ترین مکان نقش بسته است.

اما نشستی که چند ماه قبل از آغاز حمله آمریکا به عراق داشتی، یادت نرفته که در آن نشست یکی از فرماندهان یگان با نام مستعار «داریوش امینی» که خیلی زبان باز و چاپلوس بود، بلند شد و گفت که برخی از افراد نمی خواهند در نشست های هفتگی شرکت کنند (نشست های هفتگی همان نشست هایی است که افراد را وادار کردی تا در برابر سایر نفرات از مسائل جنسی خود بگویند و تو آنرا بعنوان هدیه مطرح کردی. البته برای تو هدیه بود چون بوسیله آن شخصیت افراد را کاملا خرد می کردی). تو در جواب داریوش گفتی « من گفتم که شرکت در نشست هفتگی اختیاری است اما شما بعنوان مسئولین نباید اجازه بدهید که کسی در این نشست ها شرکت نکند». در همان نشست در حالی که مشتِ دست راست را در هوا تکان می دادی می گفتی «کسی نمی تواند از سازمان خارج شود. سازمان کندوی عسل نیست، ما با مشت آهنین از این پس به دهان هر کس که بخواهد از سازمان خارج شود می کوبیم». خدائیش در آن زمان اصلا باور هم نمی کردی که یک روز صدام سرنگون شده و تو نتوانی جلوی خروج افراد را از سازمان بگیری.

در رابطه با جدا شدن صدها تن از سازمان پس از تسلیم شدن سازمان به نیروهای آمریکایی، ابتدا بار دیگر آن قسمتی از پیام را در اینجا می آورم:

ما همچنین در جریان جنگ و در پروسه سخت و طولانی تحقیقات، از نفرات ضعیف بشدت مراقبت کردیم. بهترین امکانات تغذیه و رفاه و مراقبت های پزشکی را به آنها اختصاص دادیم. اما وقتی که استاتوی همه ساکنان اشرف بهعنوان افراد حفاظت شده تحت کنوانسیون چهارم ژنو از سوی دولت آمریکا مورد تایید قرار گرفت و متعاقبا موافقت نامه ساکنان اشرف با نیروهای آمریکایی، توسط همه افراد امضاء شد، بار دیگر به اصرار از کسانیکه گمان میرفت تحمل سختی ها را ندارند خواستیم اکنون که از امنیت و استاتوی قانونی برخوردار شدهاند، به زندگی عادی بازگردند. هم‌چنان که در اطلاعیه دبیرخانه شورای ملی مقاومت ایران سوم مرداد 1383 (24ژوئیه2004) آمده است: «سرانجام، کمتر از 200 نفر که دو سوم آنها نفرات جدیدالورود و غیر عضو بودند، خروج از عراق را انتخاب کردند و به خروجی قرارگاه اشرف که تحت کنترل نیروهای امریکایی بود، رفتند و بیش از 3400تن کماکان استقرار در اشرف را براى ادامه مبارزه خود برگزیدند».

اولا باید گفت که سازمان به هیچ وجه اجازه خارج شدن را نمی داد و حتی بعد از این که ارتش آمریکا دی ان ای افراد قرارگاه اشرف را گرفت و به تک تک افراد کارت شناسایی داد، بلافاصله بعد از خروج افراد از ساختمانی که در آن نیروهای آمریکایی به افراد کارت می دادند، مسئولین سازمان این کارت را از افراد می گرفتند تا مبادا با استفاده از این کارت، افراد بتوانند با آن از قرارگاه خارج شوند. چند ماه بعد وقتی سازمان فهمید که گشت های نیروهای آمریکایی اگر کسی را در قرارگاه بگیرند که کارت ندارد بعنوان عمل غیر قانونی محسوب خواهند کرد مجبور شد که این کارت را به افراد برگرداند.

اما در مورد اینکه گفتید به اصرار از کسانیکه گمان میرفت تحمل سختیها را ندارند خواستیم اکنون که از امنیت و استاتوی قانونی برخوردار شدهاند، به زندگی عادی بازگردند. باید گفت خیلی شارلاتان و فریبکاری. آیا تو به اصرار اجازه خروج دادی. مسئولین سازمان مخ افرادی که خواهان خروج شدند و یا سازمان احتمال می داد که آنها می خواهند خارج شوند را می خورند. منتهی با این تفاوت که دیگر مثل قبل توان ضرب و شتم و زورگویی را نداشتند. حتی با شرم باید گفت با فرستادن زنان مسئول برای برخورد با افرادی خواهان جدا شدن بودند، سعی در جذب مجدد آنها را داشتید.

آقای رجوی یادت نرفت که افراد زیر با فرار خودشان را به نیروهای آمریکایی رساندند تا از شر شما خلاص شوند:

1- خانم بتول سلطانی 2- خانم نسرین ابراهیمی 3- خانم زاهد 4- آقای حسن پیرانسر 5-آقای محمد کرمی 6- آقای حمید هادی بیگی 7- آقای محمد رزاقی 8- هادی شبانی 9- بهزاد علیشاهی 10- جمشید چارلنگ 11- حامد صرافپور 12- آقای داود باقروند 13- آقای محمد تقی انصاری14- آقای مهران کریمدادی 15- آقای علیرضا بحری16- آقای فواد بصری 17- آقای علی نخعی 18- محمد دادجو 19- آقای مهران… 20 – آقای علیرضا قاسمی 21- آقای مصطفی شفیعی 22 – آقای جواد فیروزمند و…

اگر شما به اصرار از افراد خواستید بروند، چرا بعد از فرار جمعی (7 نفر) از کادرهای قدیمی سازمان و پناه بردن آنها به نیروهای آمریکایی، مژگان پارسایی (مسئول اول وقت سازمان) و فائزه محبت کار (مسئول بخش تبلیغات وقت سازمان) و حسن داعی الاسلام (یکی از مسئولین سازمان)خودشان را سراسیمه به محل تیف (مقری که نیروهای آمریکایی به جدا شدگان از سازمان اختصاص دادند) رفته و خواهان بازگشت آنها بودند و به قدری اصرار کردند و می گفتند ما تا برگرداندن این افراد از اینجا نخواهیم رفت که سر انجام نیرو های آمریکایی مجبور شدند برای چند ساعت حسن داعی الاسلام را بازداشت کنند؟!!!.

اگر شما به اصرار از افراد خواستید بروند، چرا بارها و بارها برای افرادی که می گفتند می خواهیم از شما جدا شویم نشست می گذاشتید تا بتوانید با فریب نظر آنها را تغییر بدهید.

اگر شما به اصرار از افراد خواستید بروند، چرا در نشست های درونی سازمان به افراد می گفتید که آمریکایی ها در کمپ تیف از نفراتی که به آنجا رفتند بیگاری می کشد، آنها را می زنند و هر از چند گاهی نفراتی که توسط نیروهای آمریکایی مورد ضرب و شتم قرار گرفته اند توسط آمبولانس به بیرون از کمپ منتقل می شوند؟!!.

مگر مژگان پارسایی، مهدی برائی و بقیه مسئولین سازمان در نشست های عمومی بیان نمی کردند که نروید پیش آمریکایی ها، آنها شما را به خارج نخواهند فرستاد و تنها راهی که پیش پای شما خواهند گذاشت این است که به ایران بروید. مگر مسئولین سازمان تلاش نمی کردند که با ترساندن افراد، تصمیم آنها مبنی بر جدا شدن از سازمان را تغییر بدهند؟!!.

این ها تنها گوشه ای از واقعیاتی بود در رابطه با یک بند از پیام تو. و در خصوص دیگر بندهای پیامت گفتنی های بسیار زیادی می باشد که در این مجال نمی گنجد و مثنوی هفتاد من کاغذ شود. با امید به اینکه تمام حرف ها و نشست ها و برخوردهایی که در درون سازمان با افراد کردید بند به بند پیش روی مردم افشا گردد.

تعدادی از اعضای قدیمی و جدا شده سازمان

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا