خانواده و زن درسازمان مجاهدین

دیدگاه سازمان مجاهدین نسبت به خانواده تا به حال مراحل ضد و نقیضی را پیموده و در هر مرحله براساس منافع تشکیلاتی ارزش یا ضد ارزش تلقی شده است. گاهی آن را حرمت بخشیده و جزیی از سنت مبارزاتی و تکاملی دانسته و گاهی آن را سد راه مبارزه و رهایی انسان فرض کرده و ممنوع ساخته اند. در ابتدای تأسیس سازمان، ازدواج به کلی ممنوع بود و مبارزه فقط مختص مجردها بود.
کسانی که دارای همسر و فرزند بودند نمی توانستند به عضویت سازمان درآیند. یک بار یکی از اعضای کمیته مرکزی، که قصد داشت با دختر دلخواه خود که خارج از روابط تشکیلاتی زندگی می کرد ازدواج کند اخراج شد. تنها فردی که اجازه یافته بود ازدواج کند محمد حنیف نژاد بود و آن هم مصلحتی و سیاسی بود. اما سازمان سالها بعد به این نتیجه رسید که می توان به طور محدود اززنها به عنوان محمل عادی سازی استفاده کرد و از آن به بعد عضوگیری زنان دردستور کار قرار گرفت. در اوایل انقلاب 57 سازمان به خاطر کسب پایگاه مردمی وافزایش اعضای مجاهدین، به همه اعضا دستور تشکیلاتی دادند که هر چه زودتر ازدواج نمایند. سازمان برای کسب وجهه و به دست آوردن پایگاه اجتماعی و جذب خانواده هواداران، به همه اعضا و هواداران خود دستور داده بود: «به میان اقوام خویش بروید و با آنان روابط گرم و عاطفی برقرار سازید و به پدر و مادرهایتان احترام بگذارید و آنها را نیازارید و… و دیدگاه های سازمان را برای آنها تشریح کنید ». این کار تأثیر به سزائی هم در بین خانواده ها به جا گذاشت و هم موجب اعتماد هواداران، به سازمان گردید. رجوی نیز در آنموقع بسیار سعی می کرد که خود را به خانواده ها نزدیک سازد و به پیرمردها و مادربزرگها بسیار احترام می گذاشت و در زیرزمین ساختمان انزلی پس از پایان برنامه به میان آنها می رفت و با آنها گرم می گرفت و روابط عاطفی برقرار می کرد.
در آن موقع ما نمی فهمیدیم که این یک تاکتیک فریبکارانه است. زمانی ما فهمیدیم که این یک تاکتیک مصلحتی بوده که در سال 1370 طلاقهای ایدئولوژیک راه افتاد و ضدیت بین زن و مرد را دامن زدند و جدائی و طلاق را به عنوان یک اصل تکاملی و وسیله رهایی انسان از قید و بند های جنسی اعلام نمودند. وقتی جاسوسی پسر علیه پدر و مادر، یا زن علیه شوهر را دیدیم، متوجه شدیم که رفتار گذشته رجوی عوام فریبی و به خاطر جمع کردن مرید بوده است. سازمان یکبار در سالهای 62 و 63 در عراق دستور تشکیلاتی داد که اعضا باید ملاقات های هفتگی راانجام داده و حقوق خانواده را رعایت کنند. اما این بار دامی پهن کرده بودند که ببینند چه کسانی این دستور را مغتنم شمرده به خانواده خود بستگی و عشق و علاقه نشان می دادند و پس از شناسایی در پرونده بایگانی آنها ثبت می کردند که بعدها برای تحقیر افراد به آن استناد نمایند.
درست شبیه کار هیتلر که قبل از سرکوب کمونیست ها و یهودیان در آلمان آنها را به انواع مختلف مورد شناسایی قرار داده بود تا بعد حساب آنها را برسد. خانواده
گروه رجوی در عراق هیچ گونه ارتباطی با محیط بیرون از خود ندارند و همگی در چهاردیواری هایی به نام پادگان محبوس می باشند. خانواده ها نیز مجبور هستند که در همان پادگان زندگی کنند و اجازه ندارند در شهر خانه بگیرند و مانند دیگران زندگی معمول اجتماعی داشته باشند. بدین جهت سازمان به راحتی می تواند خانواده ها را کنترل کند و د رامور داخلی آنها دخالت نماید.
اعضای خانواده قبل از این که متعلق به خانواده خود باشند متعلق به سازمان هستند و حل و فصل کلیه امور و مسائل عاطفی و تنظیم ارتباطات داخلی خانواده به عهده سازمان می باشد. به تمامی خانواده ها ابلاغ شده بود:« شما مسئولیتی در مقابل فرزندان و همسران خود ندارید و بی خودی نگران آینده و تربیت کودکانتان نباشید. آن را به سامازن واگذار کنید و تنها به فکر انجام وظایف روزانه تان باشید بچه ها و همه شما مال رهبری هستید و رهبری دلش بیشتر از شما برای فرزندان شما می سوزد ». بر این اساس سازمان مسئولیت تمامی خانواده ها و کودکان راخود به عهده گرفته بود و خانواده جزئی از سلسله مراتب تشکیلاتی شده بود. خانواده ها ملزم بودند که کلیه مسائل و مشکلات و حتی روابط جنسی خود رابه سازمان گزارش کنند و از او راه حل بخواهند. (البته این مسائل مربوط به قبل ازطلاق های ایدئولوژیک بود در حال حاضر اساساً خانواده ای وجود ندارد) در خانه صحبت کردن از انحرافات و نقایص سازمانی ممنوع بود. اگر کسی مشکل خانوادگی خود را به سازمان گزارش می داد نه تنها حل نمی شد بلکه بیشتر به آن دامن می زدند تا اختلافات را عمیق تر سازند. افراد را جداگانه می خواستند و با آنان صحبت می کردند. این صحبت ها به گونه ای بود که با دلجویی از فرد شکایت کننده او را در مقابل فرد شکایت شونده قرار می دادند. بعد شکایت شونده را احضار می کردند و حق را به جانب او می دادند و از شکایت کننده بدگویی می کردند. با این شیوه هر کس سازمان را دوست و محرم خود می گرفت و نسبت به همسر خود بدبین می شد. اساساً سازمان در انتظار طرح مشکلاتی از ناحیه اعضای خانواده بود. اینکار را تشویق می کرد تابتواند از آن بهره برداری کند و در امور خانواده دخالت نماید. به راستی که در سازمان یک « خاله زنک » بازی و دو به هم زنی به دست رجوی بود.
وجود کانون مستقلی در تشکیلات به نام خانواده به هیچ وجه مورد پسند رجوی نبود وآن را نقطه انفصال روابط تشکیلاتی اعضا می دانست. زیرا شیوه کار رجوی برای مهار اعضا و شستشوی مغزی در خانه گسسته می شد و همه بافته های او رشته می گردید. این دشمنی را رجوی بارها با این عبارت که « خانواده قلوس* تشکیلات ما است » بیان کرده بود. بابالا رفتن و پائین آمدن رده هر یک از زن یا شوهر باید آنها از یکدیگر جدا می شدند و به مردی تعلق می گرفتند که هم سطح و رده آنها باشد. مانند مهدی ابریشمچی که چون همسرش هم ردیف ایدئولوژیک رجوی شده بود از شوهر خود طلاق گرفت و همسر رجوی یعنی رهبر عقیدتی خود گردید.*
افراد دیگری علیرغم این که با همسرانشان اختلاف خانوادگی نداشتند و هم دیگر را دوست داشتند، به خاطر پائین آمدن رده تشکیلاتی هر یک از آنها می بایست از یکدیگر جدا می شدند. مانند محبوبه جمشیدی (آذر) که سه بار شوهر عوض کرد و بسیاری افراد دیگر. خانواده در تشکیلات رجوی تبدیل به کانون جاسوسی و بی اعتمادی گردیده بود. همه موظف بودند هر اتفاقی در خانه رااز دست داده بود. هر کس رده تشکیلاتی اش بالاتر بود نسبت به دیگران هژمونی داشت و از امکانات و وسائل رفاهی بیشتری برخوردار بود. مثلاً ممکن بود که رده تشکیلاتی فرزند خانواده از پدر و یا مادربالاتر باشد، در نتیجه والدین مجبور بودند به رهنمودهای فرزند عمل کنند. اماهرگز فرزند را مسئول پدر یا ماد رنمی کردند زیرا ارتباطات حزبی و نظامی هم ممکن بود منجر به ایجاد مهرو عاطفه بین خانواده گردد. لذا مکانیسم هایی به وجود آورده بودند که هر یک ازاعضای یک خانواده بایک مسئول جداگانه در ارتباط باشد و مجموعه اعضای یک خانواده نمی توانستند مسئول مشترک داشته باشند. این کار بدین جهت بود که مجموعه روابط عاطفی و راه حل های مختلف وصل باشند تا خانواده انسجام و هویت خود را از دست بدهد.
سیستم موجود در رابطه با خانواده از زن و مرد یک عنصر بی شخصیت و بی هویت ساخته بود. در واقع زن و مرد مردگان متحرک بودند که هفته ای یک بار می بایست چند ساعتی با هم باشند و بعد به سرعت جدا میشدند و هر کس به بخش خود می رفت. خانواده ها یک بار در هفته اجازه ملاقات با یکدیگر را داشتند. سازمان برای اینکه زن و شوهر بایکدیگر تبادل نظر نکنند و به اتفاق هم تصمیم به خروج از سازمان نگیرند سعی می کرد به نفر دیگر نزدیک شده و او را وادار کند که از همسر خود طلاق بگیرد. معمولاً سازمان از گزارشاتی که خانواده ها از یکدیگر می دادند متوجه می شد که بعضی از آنها ناراضی هستند. لذا فوراً اقدام نموده و فرد ناراضی را از خانواده جدا می کرد تا نارضایتی به دیگری سرایت نکند. وقتی یکی از اعضای خانواده نامه می نوشت که می خواهد برود، این نامه مستقیماً به خود رجوی می رسید و فوراً به فرد باقی مانده می نوشت و یا با او ملاقات می کرد و بااظهار صمیمیت و علاقه آن فرد را تحت تأثیر و در محذور اخلاقی قرارمی داد تا نتواند همراه همسرش از سازمان خارج شود. یک زن و شوهر با یکدیگر قرار می گذارند که از سازمان خارج شوند. رجوی بانقطه ضعفی که در یکی از آنها سراغ داشت، به او نامه ای می نویسد و با دلجویی و تملق گویی او را به سوی خود جلب می کند تا مانع رفتن او به همراه همسرش گردد. در واقع این یک نوع نمامی و ایجاد تفرقه بین خانواده ها بود که رجوی در اثر سال ها ممارست به این شغل کثیف، کار کشته و ورزیده شده بود. در حال حاضر ده ها خانواده درمجاهدین هستند که نیمی ازآنها در داخل سازمان مانده و نیم دیگر از سازمان خارج شده اند و سازمان از ارتباط و وصل آنها با یکدیگر جلوگیری می نماید. یکی از شگردها این بود که به محض خروج یکی از همسران، سازمان دیگری را وادار به ازدواج می کرد تا راه خروج او بسته شود و نتواند دنبال همسرش سازمان را ترک گوید. دیگر اینکه به همسری که دردرون تشکیلات باقی مانده بود، می گفتند که همسر تو ازدواج کرده تا وی همه پل ها را خراب شده بپندارد و همان جا بماند. سازمان مجاهدین تمام شیوه های مافیایی و ضد انسانی رابرای نگه داری نیرو به کار می برد و از هیچ عملی روی گردان نیست. در سازمان مجاهدین خروج از تشکیلات بزرگ ترین گناه و خیانت محسوب می شود و به منزله خروج از دین به حساب می آید. لذا به طور اتوماتیک پس از خروج از سازمان، فرد باقی مانده بر همسرش حرام می گردد. عشق و محبت ها را آن چنان کشته و شستشوی مغزی را تا بدان حد رسانده بودند که کمترخانواده ای حاضر بود فرد جدا شده را عضو خود بداند. اما در عین حال افسون های رجوی بر بسیاری از خانواده ها اثر نکرد و عده زیادی پس از آگاهی از محتوای روابط سازمان به طور دسته جمعی از سازمان خارج شده و به خانواده خود ملحق شدند. یکی از سنت های پسندیده در بین ما ایرانیان آن است که اگر بین خانواده ای اختلاف بروز کند همه سعی می کنند با میانجیگری آنها را آشتی دهند و تا جایی که می توانند نگذارند که اختلاف به طلاق منجر گردد. اما متأسفانه مجاهدین سنت زشتی در به هم زدن اساس خانواده بنیان گذاشتند. این بسیاررذیلانه و غیر انسانی است که به خاطر کسب یک عضو بیشتر، خانواده ای را متلاشی کرد. کسانی که تا این حد درروابط خود ضد خانواده هستند هرگز نمی توانند به خانواده های دیگران رحم کنند و پیام آور آشتی و محبت باشند. * قلوس به انگشت اضافه در دست می گویند.
* داستان این طلاق و ازدواج بعدها انقلاب ایدئولوژیک نامگذاری شد.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا