روش های مجاهدین خلق در جذب کودک سربازان از زبان محمدرضا ترابی
داستان اعزام و رفتن من به عراق محمدرضا ترابی در جلسه سوم کلاب هاوس در رابطه با نحوه جذب کودک سربازان توسط مجاهدین خلق و ترفندهایی که عوامل فرقه برای جذب کودکان در اروپا و بازگرداندن آنها به عراق به کار میبردند با نقل داستان اعزام و رفتن خودش به عراق می گوید: ” یک […]
ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت هشتم
در قسمت هفتم توضیح دادم که اولین درخواست ملاقات من با برادرم سید مرتضی و دو فرزندش که مانند دیگر کودک سربازان از کمپی در آلمان ربوده و به کمپ اشرف منتقل شده بودند، رد شد و پس از کش و قوس فراوان کاظم (حسین ابریشمچی) به من توصیه کرد که به بغداد برگشته و […]
قربانعلی ترابی چگونه نفوذی شد؟!
قربانعلی ترابی را من از سال 1370 می شناسم. وی در محور 6 مسئول تسلیحات بود. هر روز صبح که برای مراسم صبحگاه به تسلیحات مراجعه می کردیم قربانعلی که مسئول تسلیحات بود به ما سلاح تحویل می داد و پس از پایان مراسم سلاح را تحویل می گرفت. هر روز به استثناء روز جمعه […]
خاطراتم از شکنجه گر معروف محمد سادات دربندی – کاک عادل
زمانی که در جبهه جنگ اسیر فرقه رجوی شدم و من و ما بقی اسیران را به عراق منتقل کردند، ما را به اردوگاه فرقه رجوی بردند. مسئول اردوگاه محمد دربندی (کاک عادل) بود. عادل کسی بود که من و یک سری از اسیران را با وعده های دروغین به مناسبات فرقه برد. بعد از […]
ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت هفتم
در قسمت قبل گفتم که بحث و جدل ها بالا گرفت و ناگهان سر و کله یکی از فرماندهان ظاهرا ارشد که سخت عصبانی بود پیدا شد و رفتار طلبکارانه ای با ما نموده و گفت از سر آنها چه میخواهید و زمانی که ما دچار مصائب زیاد شده شماها در کدام جهنمی بودید و […]
ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت ششم
در قسمت قبل این خاطرات در رابطه با مراجعه به کمپ اشرف که به قصد ملاقات با سه نفر از اعضای خانواده ام که در زمستان سال 1383 انجام گرفت ، توضیح دادم که خویشاوندان من به این ملاقات آورده نشدند و پس از بحث و جدل چند دقیقه ای با آقای سیاوش (محمد حیاتی […]
چی می خواستم و چی شد – قسمت پایانی
در قسمت قبلی خاطراتم از خلع سلاح مجاهدین خلق گفتم: آمریکایی ها نیروها را خلع سلاح کرده تا هیچ یک از نیروهای سازمان دیگر رنگ سلاح را نبیند و سلاح که ناموس هر مجاهد خلق بود به یکباره تبدیل به چماقی شد که باید با آن نگهبانی می دادیم و این گونه ناموس مجاهد خلق […]
ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت پنجم
در قسمت قبل گفتم زنی که روی صندلی در ابتدای سالن نشسته بود و بر تمام سالن نظارت میکرد، مرد حدودا 40 ساله ای را پیش من که به میزهای مختلف سرک میکشیدم تا علت نیآمدن برادرم سید مرتضی را بپرسم، فرستاد و او علت جنب و جوش مرا جویا شد… *** در آستانه ی […]
از آغاز تا پایان فریب بزرگ – قسمت پایانی
همانطور که در قسمت قبلی خاطراتم عرض کردم، پس از حمله ائتلاف به کشور عراق و سقوط بغداد، سازمان تروریستی فرقه گرای رجوی نیز با تمام نیروها و آرایش نظامی قرارگاه های خود را به خیال تصرف شهرهای مرزی ایران ترک کرد که سرانجام پس از سرقت مهمات ارتش عراق و آوارگی و انهدام تجهیزات […]
ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت چهارم
در قسمت قبل گفتم که به سالنی در سمت راست هدایت شدیم که تعدادی از زنان برپشت میزها نشسته بودند و ضمن رویت قیافه هایمان ، به لیست هایی که در دست داشتند، نگاه می کردند و اجازه ی خروج و رفتن بسوی اتوبوس هایی که ما را به سمت سالن اجتماعات که بشکل سینما […]
چی می خواستم و چی شد – قسمت سوم
در قسمت قبل گفتم که همه افراد دریافته بودند که فقط چند فاکت را بنویسند و مانند بقیه بندهای انقلاب طلاق مسئولین از روی آن می گذرند و از آنجایی که مسئولین کاری هم نمی توانستند انجام دهند در نهایت عنوان می کردند که با قبول جمع فرد از آن بحث عبور کرده است. *** […]
خانواده ام را با بی احترامی از اشرف بیرون راندند
سایت فرقه رجوی عکس های کشته شدگان 21 بهمن 1391 را درج کرده است و در بین عکس ها مهدی عابدی را دیدم. مهدی عابدی از سران فرقه رجوی بود و در نشست ها اسیران پیوسته را آزار می داد و هر چه از دهانش در می آمد به اسیران پیوسته می گفت. سال 1382 […]