ماه رمضان، ماه عبادت یا درگیری ذهنی؟!
در طی سی سالی که زندگی و جوانی ام را در فرقه رجوی به هدر دادم و بر اساس اینکه خودم در جریان مناسبات بودم قبل از رسیدن ماه مبارک یکی از دغدغه های اسیران فرقه رجوی این بود که باز بدبختی ها شروع شد. البته این مشکلات در فرقه از یک ماه قبل شروع […]
خاطره ای از دیدار با مرحومه معصومه خوزستانی مادر اقبال کنعانی
حدودا 8 سال پیش بود که یک روز متوجه شدیم مرحوم شمس الله کنعانی پدر اقبال کنعانی از اسیران دربند فرقه مجاهدین خلق در بستر بیماری است. این بود که به رسم ادب به اتفاق دو تن دیگر از دوستان در انجمن نجات خوزستان برای عیادت از وی به منزلشان در شهر ماهشهر رفتیم. با […]
ماجراهای درخواست ملاقات درکمپ اشرف – قسمت بیستم
در قسمت های قبلی این سلسله یادداشت ها به جریان خودسوزی شدن برادر زاده جوانم یاسر اکبری نسب اشارات نسبتا مفصلی داشته وگفتم که چگونه خانواده معزی ماچند نوبت مراسم یادبود در این مورد در تهران و تبریز برگزار کرد و در قبال آن فرقه رجوی چه عکس العمل تندی بر علیه این مراسم و […]
ماجرای قبل و بعد از حادثه ۱۹ فروردین
یکی از شاهدین حادثه 19 فروردین این چنین میگوید: صبح روز جمعه بود که نیروهای عراقی به قصد تردد و استقرار ایستگاه پلیس در قرارگاه اشرف که قبلا به سازمان مجاهدین اطلاع و گوشزد داده بودند و زمزمه هایش هم از قبل بین ما اعضا پیچیده بود، با نیروها و ادوات جنگی وارد اشرف شدند. […]
۱۹ فروردین ۱۳۹۰ : گلوله های مشقی و زخم های واقعی
مسعود رجوی در سال 1366 رسما ارتش آزادیبخش ملی را که مربوط به سازمان مجاهدین خلق بود اعلام کرد. مقر اصلی آن پادگان اشرف در نزدیکی شهر خالص قرار داشت در قسمت شمالی این پادگان یک روستای واقع بود که زمین های کشاورزی روستائیان قرار داشت که در زمان صدام توسط سازمان غصب گردیده بود. […]
گوشه ای از ماجرای دردناک ۱۹ فروردین ۱۳۹۰ در اردوگاه اشرف عراق
به محض طلوع سپیده دم، در یک چشم بهم زدن، لودرها و بولدوزرهای عراقی که در طول شب در پشت حصارها و سیم های خاردار پادگان اشرف سازمان مجاهدین خلق در عراق تجمع کرده و خودشان را آماده نموده بودند، حصارها را جمع آوری کرده و راه را برای ورود نیروهای سوار زرهی و پیاده […]
ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت نوزدهم
این قسمت هم به یادآوری مقاله مبسوط من (قاتلین مدعی) در جواب حملات ناجوانمردانه که باند رجوی بر علیه من پرداخته بود، می پردازم. بطوری که گذشت، این حملات فرقه رجوی بدان جهت انجام گرفته بود که من در مراسم یادبود برادرزاده ام یاسر اکبری نسب که به طرز وحشتناکی خودسوزی شده بود ، حرف […]
ماجراهای درخواست ملاقات درکمپ اشرف – قسمت هجدهم
در قسمت هفدهم این سلسله یادداشت ها صحبت از حمله ای بود که باند رجوی به علت صحبت مبسوط ام در مراسم یادبود قتل بغایت فجیع برادر زاده ام یاسر اکبری نسب ، نسبت به من کرده بود ومن جواب دندان شکنی به این حمله ناجوانمردانه با نوشتن مقاله مفصل ” قاتلین مدعی”- که از […]
عید نوروز در درون مناسبات فرقه رجوی
ایام عید که می رسید بچه ها عزا می گرفتند. تمام کارها را بر سر اعضای بیچاره می ریختند طوری که وقت سر خاراندن هم نداشتیم . پروژه پشت پروژه، از کله صبح تا پاسی از شب مشغول کار کردن بودیم. علاوه بر کارهایی که در داخل مقر خودمان انجام می دادیم، با تعدادی از […]
ماجراهای درخواست ملاقات درکمپ اشرف – قسمت هفدهم
پیرو مسائلی که من از مقاله خودم با عنوان “قاتلین مدعی” در بخش شانزدهم این سلسله خاطراتم در رابطه با مجاهدین خلق بعنوان قاتل برادر زاده ام یاسر اکبری نسب آوردم، اینک به نقل قسمت دیگری ازاین مقاله که گذشت زمان طولانی نشان داد که چه شناخت دقیقی ازاین جریان مافیای- سیاسی داشتم ، می […]
خاطره ای از نوروز سال ۸۴ در کنار خانواده
سه روز مانده بود که سال 83 به پایان برسد که به ایران آمدم. بعد از نزدیک به دو دهه خانواده ام را از نزدیک می دیدم و این صحنه که اکنون سالیان از آن می گذرد هیچ وقت از خاطرم محو نخواهد شد. با فرا رسیدن عید و تحویل سال انگار تازه متولد شدم […]
ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت پانزدهم
در قسمت چهاردهم این سلسله خاطرات به بخشی از سخنرانی ام در مراسم یادبود قتل فجیع برادر زاده ام یاسر که به دست باند رجوی انجام گرفته شده بود، پرداختم. به علت اهمیتی که این سخنرانی، هم از بابت اعلام این جنایت وهم نشان دادن شناختی که مخصوصا در عرض این سه سال از ماهیت […]