جمعه, ۲۱ آذر , ۱۴۰۴
ناگهان مادرم جای زخم های گردنم را دید 23 شهریور 1398

ناگهان مادرم جای زخم های گردنم را دید

خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت چهل و هفتم شب هوشنگ دودکانی و جواد کاشانی رفتند و من با پدر و مادرو برادر عزیزم تنها ماندیم. در واحدی که به ما داده بودند در یک اتاق دیگر نیز خانواده دکتر عباس از اصفهان آمده بودند. آنها نیز با قبول رنج ها و مشقت های […]

روزی که مجاهدین کشته شدن هزاران انسان را جشن گرفتند 21 شهریور 1398

روزی که مجاهدین کشته شدن هزاران انسان را جشن گرفتند

یازده سپتامبر2001 و رویکردهای دوگانه فرقه رجوی 11 سپتامبر2001 میلادی برابر است با بیستم شهریور 1379 خورشیدی که در چنین روزی سازمان تروریستی رجوی به نیروهایش در داخل عراق و خارج از عراق اعلام کرد که” برج امپریالیسم فرو ریخت”. منظور از برج امپریالیسم همان ساختمان های دو قلوی تجارت جهانی واقع در منهتن نیویورک […]

داستان اسارت من و واقف و مهدی 13 شهریور 1398

داستان اسارت من و واقف و مهدی

وقتی در سال ۱۳۶۸ پیک سازمان برای اعزام ما به عراق سراغ مان آمد، خیلی خوشحال بودم. احساس می کردم این «مجاهدین» هستند که می توانند مردم کشور ما را از بدبختی ها نجات داده و «جامعه ی بی طبقه توحیدی» را که شعار آرمانی «مجاهدین» بود، در ایران محقق کنند. باز خوشحال بودم که […]

تا به حال جشن”زیل” را شنیده اید؟! 13 شهریور 1398

تا به حال جشن”زیل” را شنیده اید؟!

یکی از شبها که از خستگی در خواب ناز بودیم درب آسایشگاه با شدت باز شد و چراغها روشن. از خواب پریدیم فکر کردیم موشک به مقر خورده! به فردی که چراغها را روشن کرد گفتیم چه خبر شده در جواب گفت: آماده شوید بروید زمین صبحگاه! ازآنجایی که من تاسیسات بودم به من گفتند […]

چرا حمید صابری انقلاب نکرد؟! 11 شهریور 1398

چرا حمید صابری انقلاب نکرد؟!

“انقلاب کرده”ها چه کسانی بودند؟! در تشکیلات مافیایی و مخوف رجوی با کنترل ذهن و مغزشویی و از طرف دیگر با اعمال فشارهای روحی و روانی و در صورت لزوم فیزیکی روی قربانیان خصوصا اعضای ناراضی ظلم وستم رفته است. دراین خصوص اعضای ناراضی قدیمی و با سابقه و مسئول بسا بیشتر و بطور مضاعف […]

خاطره گویی آقای حسین رضایی در کنار پادگان اشرف در عراق 11 شهریور 1398

خاطره گویی آقای حسین رضایی در کنار پادگان اشرف در عراق

با سلام! من حسین رضایی هستم برادر حسن رضایی اسیر در فرقه رجوی  من برای آزادی برادرم حسن چندین بار به عراق سفر کردم. در کنار پادگان اشرف بودم و زمانی که فرقه به لیبرتی منتقل شد در کنار لیبرتی هم بودم. هر چند که برای من سفر کردن به عراق سخت بود ولی با […]

عبدالحمید رئوفیان: بعد از رهایی همچنان درگیر شکنجه ها هستیم 10 شهریور 1398

عبدالحمید رئوفیان: بعد از رهایی همچنان درگیر شکنجه ها هستیم

عبدالحمید رئوفیان در سال 1367 اسیر سازمان مجاهدین گردید و مدت 25 سال در آنجا گرفتار مناسبات فرقه ای سازمان بوده است. وی می گوید: شکنجه های روحی و روانی سران فرقه رجوی بر روی عناصر خود به حدی ست که حتی بعد از رهایی نیز گریبانگیر آنها میباشد.

نصرالله مجیدی – از فرمانده سیامک تا قلوس 06 شهریور 1398

نصرالله مجیدی – از فرمانده سیامک تا قلوس

خاطرات قادر رحمانی از مناسبات فرقه رجوی شهریور سال ۱۳۷۳ روز پنج شنبه بود که برای مسابقه والیبال به محور ۹ رفتیم. آن موقع ما در محور ۷ مستقر بودیم. یکی از بچه ها بنام «محمد. گ» فردی را نشانم داد و گفت آیا او را می شناسم گفتم بله که می شناسم اسمش نصرالله […]

بالاخره فرار کردم – سرگذشت محمد تورنگ 05 شهریور 1398

بالاخره فرار کردم – سرگذشت محمد تورنگ

محمد تورنگ نجات یافته از فرقه رجوی در آلبانی که اکنون همراه با خانواده ساکن جزیره قشم می باشد روز دوشنبه 28 مرداد 98 در دفتر مرکزی انجمن نجات در تهران برای هماهنگی برخی امور مربوط به انجمن حضور یافت و برای حاضرین در انجمن از سرگذشت جالب خود گفت: “از سال 1358 در دبی […]

بالاخره خانواده ام به اشرف رسیدند 04 شهریور 1398

بالاخره خانواده ام به اشرف رسیدند

خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت چهل و چهارم سالها اسارت در فرقه رجوی ادامه داشت تا به عنوان اسیر جنگی از طرف نیروهای ائتلاف شناخته شدیم. اسارت در اسارت! انگار سرنوشت ما با اسیری و اسارت رقم خورده بود. اما پس از شروع جنگ عراق و فرار صدام حسین، دیگر شرایط جدیدی بر […]

روزی که از اسارتگاه فرقه مجاهدین خلق گریختم – قسمت دوم 03 شهریور 1398

روزی که از اسارتگاه فرقه مجاهدین خلق گریختم – قسمت دوم

خاطرات کاظم پورخفاجیان شنیدن کلمه اعدام و پیوستن به دشمن آن هم در زمان جنگ مرا به فکر فرو برد و باعث شد تا مدتی حرفی نزنم. ولی شرایط زندگی در اشرف و بخصوص ضوابط سخت و دست و پا گیر تشکیلاتی که فرد را ناگزیر به اطاعت بی چون و چرا می کرد و […]

آخرین دیدار من و پسرم 02 شهریور 1398

آخرین دیدار من و پسرم

با سلام! خدمت خوانندگان عزیز …. من ولی ا… گل ریزان هستم پدر عباس گل ریزان اسیر در فرقه رجوی. زمانی که فرقه رجوی در عراق مستقر بود با سرنگون شدن صدام دیکتاتور عراق من به عراق سفر کردم. آن زمان حفاظت پادگان اشرف را نیروهای آمریکایی بر عهده داشتند. من به پادگان اشرف مراجعه […]

blank
blank
blank