یاد ماندها – قسمت هفتم
آری من دادگاه رمضان را با این عکس بیاد آوردم. به گفته خودش اگر آن چهار نفر که من با علامت قرمز مشخص کردم نبود رمضان را درآن جلسه اول می کشتند.چون به انقلاب مریم تن نمی داد.بهمین خاطر به ایشان هم مسئولیت نمی دادند که درس عبرتی برای بقیه باشد.
شمس الله گل محمدی به دستور مستقیم مریم قجر کشته شد!
بعد از نشست توجیهی وقتی اعضاء به مقر های خود بر می گردند احمد واقف یک نشست با یک عده از فالانژهای رجوی داعشی برگزار می کند و ادعا می کند که شمس الله فساد اخلاقی داشته!!! و قصد تجاوز به زنی بنام (اقدس ـ ن ـ ا) را داشته و چون اقدس این موضوع را به فرمانده شمس الله اطلاع داده شمس الله برای اینکه پاسخگوی عمل زشت و ضد انقلابی خود نباشد دست به خود کشی زده!
فعالیت های فرقه رجوی در اشرف بعد از سقوط صدام – قسمت دوم
برای جذب نیرو از خود عراقی ها استفاده می کردند. بعنوان مثال یک ابو عثمانی بود از شهر کرکوک عراق، ابتدا به او گفته بودند یک ماشین نوشابه بیاورد. ابو عثمان این کار را کرد. و پول خوبی به او دادند. و بعد به ابو عثمان گفته بودند اگر هر نفر عادی بیاوری داخل اشرف، 10000 دینار و اگر نفر سیاسی بیاوری پولی که می گیری بستگی به رتبه سیاسی آن شخص دارد، از 30000 دینار به بالا پول می دهیم و کم کم درخواست ها فرقه از او بیشتر و سخت تر می شد.وقتی که به ابو عثمان اعتماد می کردند فرقه رجوی اسم اشخاص خاصی را به او می دادند تا آنها را به اشرف بیاورد.
فعالیت های فرقه رجوی در اشرف بعد از سقوط صدام – قسمت اول
بعد از سقوط صدام رجوی به دنبال راهی بود که به نیروهایش روحیه بدهد. چون دیگه صدامی نبود که رجوی را حمایت کند. و در واقع رجوی بلحاظ سیاسی و نظامی مرده ای بیش نبود. ما از روی پیامهایی که رجوی می فرستاد. ومسئولین برای ما می خواندند دریافتیم. که او به دنبال مشغول کردن و روحیه دادن به ما است و از طرف دیگر برای خودش یک پشتیبانی از گروه های منطقه پیدا کند. در پیام های نوشتاری یا صوتی و یا به شکل کال کنفرانس برای ما می آمد رجوی می گفت: برای حفظ اشرف باید دست به هر کاری زد.
آقای رجوی از عهده ۳۰ بچه بر نیامد، چگونه می خواهد از عهده یک کشور بر آید؟!
در خواستهایی که می کنند عجیب و غریب است نوار کاست فلان خواننده را می خواهند مجله خارجی می خواهند نشریات سازمان را به آنها می دهیم پاره می کنند چند تا خواهر به مقر آنها تردد می کرد خواهرها منع کردم که دیگه به مقر آنها تردد نکنند من ماندم با این ها چکار کنم گزارش برای برادر نوشتم که هر چه زودتر آنها را به خارجه بفرستیم
انقلابیونی که برای یک پرس چلو مرغ دست و پا می شکستند!
فرقه رجوی در تمامی موارد ما را حسرت به دل نگه می داشت اگر این کار را نمی کرد به قول سران فرقه سراغ زندگی طلبی می روید. مواقعی که شام جمعی در مقر ترتیب داده می شد برای اینکه مریم قجر را بیشتر در ذهن ما جا دهند مقداری آدامس از بغداد خریداری می کردند و با سناریوی از قبل تنظیم شده توسط یکی از کادرهای فرقه در جمع پشت تریبون می رفت و می گفت که خواهر مریم از خارجه برای ما آدامس فرستاده ببینید چقدر خواهر مریم به فکر ما است آنقدر که خواهر مریم به فکر ماست ما به آن فکر نمی کنیم و این آدامسها تبرک است و خواهر مریم گفته همه بایستی این آدامسها را بجوند
یادمانده ها از مناسبات فرقه رجوی – قسمت ششم
با فرید تا روز جدایی من از آن فرقه دریک قرارگاه بودیم. من موقعی که می خواستم جدا شوم به ایشان گفتم که من دیگر نمی خواهم دراین مناسبات باشم ودرنشست ها هم گفتم سازمان مارا به خارجه ببرد ولی جوابی داده نشده والان هم ماندن درعراق اشتباه است ولی ایشان گفت این تصمیم توست ومن نمی توانم به تو بگویم چرا و…
از یادادشت های سیروس غضنفری عضو سابق ارتش رهائی بخش – قسمت ۴۰
خلاصه به سالن اجتماعات رسیدیم، ناگهان اتوبوسی در جلوی در از قسمت زنان رسید و آنان جلوتر از ما برای ورود به داخل سازمان برنامه ریزی شدند. اغلب دختران کم سن و سال بودند. مشخصا و صددرصد به دستور سازمان تروریستی مجاهدین همگی برخلاف رویه های داخل تشکیلات با شلوارهای بسیار چسبان و آنچنانی و بغایت پر فضاحت و بلوزهایی بسیار کوتاهتر از بلوزهای مورد استفاده در تشکیلات!! در کنار ما صف بسته بودند.
از یادادشت های سیروس غضنفری عضو سابق ارتش رهائی بخش – قسمت ۳۸
بر همگان مشخص شده بود گفته های سازمان دروغ محض است چرا که با ادعای نیروی مستقل بودن منافات داشت. مسعود در پیام خود گفت من به مذاکره کننده ها گفته ام اگر نیاز هست دامن بپوشید. آری سازمان تا این حد در مذاکره حضور داشت. البته در بین نیروها مطرح گردید که ما دامن نخواهیم پوشید و آبرومندانه به آمریکاییها تسلیم می شویم.
یادماندها از فرقه رجوی – قسمت پنجم
من درنسشت های عمومی سئوالاتی مربوط به گذاشته ها ازاو می کردم که می گفت مرا بگذشته ها نبرید. الان را بپرسید که بگویم من هم مثل شما دردو راهی گیر کردم و انتخاب ام این است که میبینید ودیگر نمی شود کاری کرد. دوستان درقدیم با ما بودند والان نیستند نفرات دیگر با نام انقلاب جای آنها را پر کردند وفقط چاپلوسی را بلد هستند وحتی یک خبر را هم نمیتوانند تحلیل کنند ویا موقع تحلیل مورد پسند دیگران را بگویند. ما درگذشته اینطوری نبودیم و درتشکیلات حرف بی خود نداشتیم. گاهی مسئول ناراحت می شد وحتی تنبیه هم می کردند اما توهین به کسی مرز سرخ بود. الان توهین باب روز شده وما قدیمی ها نمی توانیم با نسل های انقلاب ایدئولوژی بسازیم.
زندگینامه و خاطرات من با مجاهدین ولی نه در اشرف و عراق! – قسمت ششم
یکی از همانها گفت که همینکه عکس خواهر مریم را می بری و جایی می چسبانی این یعنی اینکه از جانت گذشتی و مگر آسان است اگر دستگیر بشوی و ما قدر این کارهایی که تو می کنی را می دانیم. به هر حال من گفتم حالا یک سوال دارم و دوست دارم بدونم که زهرا کدام یک از شماها هستید؟ من اول و قبل از هر چیزی دوست دارم زهرا را ببینم، همه با هم خندیدند و گفتند که زهرا اینجا نیست و اون خارج هست و از همانجا هم با تو تماس می گیره. خیلی ناراحت شدم چون دوست داشتم چهره آن کسی که سالیان با من در تماس هست را ببینم بعد هم گفتم از همه حرفهایی که بین من و اون هست شما خبر دارید؟ گفتند تا حدودی، گفتم زهرا به من گفته بود که یکسری نفرات را بفرستم ترکیه و نفرات زهرا در ترکیه این نفراتی که من می فرستم به ترکیه را می برند خارج که هم هوادار مجاهدین باشند و هم به لحاظ حقوق بشری به آنها کمک می کنند، به لحاظ تحصیل و اقامت و بعد هم هوادار مجاهدین هستند.
خاطرات خانم سکینه عوض زاده مادر على هاجرى اسیر در لیبرتى
بماند که در آن لحظات چه برمن گذشت وقتی پسرم وارد اطاق شد. به همراه دو نفر بود. زمانی که او را در آغوشم گرفتم، باورم نمیشد. چونکه من ۱۸سال علی را ندیده بودم. باورم نمیشد که این فرزندم علی است! بعد از حدود ۲۰دقیقه کم کم علی مرا بر روی صندلی نشاند. گریه امانم نمیداد. علی هم حالش بهتر از من نبود و من این را بخوبی حس میکردم. مشخص بود اجازه ندارد ابراز احساسات کند. بعد که کم کم آرام شدم، یکی از خواهران که به اسم خواهر شهین صدایش میکردند گفت، چرا تنها آمده ای؟! چرا برادرانش احمد و محمود و خواهرانش را باخودت نیاوردی؟