خاطره ای از کریم علی یاری
در خبری خواندم کریم علی یاری در منزلش در هلند سکته قلبی کرده و فوت کرده است. قبل از هر چیز به خانواده کریم علی یاری تسلیت گفته و خود را در غم آنها شریک می دانم. کریم در پادگان اشرف در مقر ما بود. در ارکان و در آشپزخانه کار می کرد. در آن […]
خاطره محمد رضا مبین از اولین دیدار با خانواده – قسمت ۱۱
در قسمت دهم توضیح دادم که خانواده ام به بغداد فرستاده شدند و بعداز ظهر برگردانده شدند به اشرف. برادرم بعد از برگشت در فرصتی مناسب، آن بوکس سیگار وینستون را به من داد و من در گوشه ی کیف خودم آنها را پنهان کردم، غافل از اینکه بعد از رفتن خانواده ام ، این […]
روایتی دیگر از آدم ربایی سازمان مجاهدین خلق از میان جوانان جویای کار
“سال 1380 بود که شخصی ناشناس به من تلفن کرد. نام یکی از بستگان نزدیکم را آورد و گفت که از طرف او تماس می گیرد. در تماس بعدی همان فامیلم خودش تماس گرفت و گفت که دوستانم به تو کمک می کنند تا به اروپا بیایی. به آنها اعتماد کن. من که پس از […]
نشست های پس از عملیات مروارید
به من ماموریت داده شد تا تانکی را به قرارگاه انزلی در شهر جلولا منتقل کنم. راننده کمرشکن که تانک را روی آن سوار کرده بودیم یک مرد عراقی بود. آن موقع تیمی به نام اسکورت نداشتیم و من تنها با یک کیف دستی با راننده عراقی به سمت شهر جلولا حرکت کردیم. وسط راه […]
دیدار با شیطان
در سال های 1371 تا 1373 فرقه مجاهدین عملیات های نفوذ مرزی با کد (ج-ن) یعنی جنگ های نامنظم را در دستور کار داشت و از قبل با ارباب (صدام) یا همان صاحب خانه به قول رجوی هماهنگ شده بود. نظرشان این بود که نیروهای مجاهدین به دلیل نبودن عملیات و بسته شدن مرزها بعد […]
خاطره سفر با خانواده ها به اشرف – قسمت دوم
در قسمت قبل توضیح دادم که در پائیز سال 89 به همراه تعدادی از خانواده های استان مازندران به اشرف رفتم. به درخواست خودم خواستم که به همراه خانواده ها به اشرف بروم، چون طی پروسه چند ساله ای که با خانواده ها برخورد داشتم و در ارتباط بودم مسائل بسیاری برای من روشن شد […]
خاطره سفر با خانواده ها به اشرف – قسمت اول
در پائیز سال 89 به همراه تعدادی از خانواده های استان مازندران به اشرف رفتم. به درخواست خودم خواستم که به همراه خانواده ها به اشرف بروم، چون طی پروسه چند ساله ای که با خانواده ها برخورد داشتم و در ارتباط بودم مسائل بسیاری برای من روشن شد و این سفر می توانست برایم […]
خاطره محمد رضا مبین از اولین دیدار با خانواده – قسمت ۱۰
در قسمت نهم تا آنجا گفتم که یکساعتی به قرارگاه برگشتم و گزارش دیدار آنروز را تکمیل کرده و به مسئولم دادم و دوباره برگشتم به هتل ایران که خانواده ام آنجا بودند. ضمنا گفتند که فردا صبح خانواده ات آماده باشند، قرار است خانواده ها را برای اعتراض به وضعیت موجود حصر اشرف به […]
بهانه حمله نهایی و بردن مریم به تهران
در اوایل سال 1380 سرکرده فرقه رجوی (مسعود رجوی) با شنیدن خبر حمله آمریکا به عراق، ازسرنگونی دولت بعثی عراق حرف می زد. بنا به گفته او در این طور مواقع انقلابها پیروز می شوند! تمام قرارگاههای به اصطلاح عملیاتی را به همین بهانه تخلیه و به کمپ اشرف انتقال داد. با این کار به […]
برای درخواست کانال تلویزیونی مواخذه شدم
قبل از اینکه به فرقه رجوی بپیوندم سران فرقه رجوی تبلیغات زیادی در رابطه با مناسبات به خورد من دادند. از جمله می گفتند شما در مناسبات آزاد هستید. اگر تمایل داشتید می توانید مرخصی شهری بگیرید و به یکی از شهرهای عراق تردد کنید و … . خیلی وعده و وعیدها به من دادند […]
خاطره محمد رضا مبین از اولین دیدار با خانواده – قسمت ۹
در قسمت هشتم توضیح دادم که وقتی تماشای فیلم خانوادگی تمام شد، آن دو زن ناظر رفتند. ولی طوفانی از امید و احساس زندگی در من شروع شد. خانواده ام بخوبی نقش مثبت خود را در بازکردن بیش از پیش چشمان من ایفاء کرده بودند. من احساس کردم که هویت اصلی خودم را مجددا پیدا […]
خاطرات بخشعلی علیزاده – قسمت ۹
بخشعلی علیزاده صحبت های خود را با تبریک بازگشت پرویز حیدرزاده به وطن آغاز کرد و با بیان این که هیچ کجا خاک وطن نمی شود اظهار امیدواری کرد که سایر افراد دربند هم بتوانند بازگردند. در رابطه با تجربه بازگشت به وطن، علیزاده گفت با دنیایی از ابهام و نگرانی وارد ایران شدم. 27 […]