واکنش سازمان نسبت به درخواست جدایی من
زندگی تکراری و صبح تا شب کار وضعیت پادگان مخوف اشرف بود و جرات نمی کردیم حرفی بزنیم. هنوز دیکتاتور عراق، صدام سرنگون نشده بود. از مناسبات رجوی خسته شده بودم و راه فراری برای من متصور نبود خودم هم نمی دانستم چکار کنم. هر روز صبح از خواب بیدار می شدم و با خودم […]
خاطره محمد رضا مبین از اولین دیدار با خانواده – قسمت ۸
در قسمت هفتم توضیح دادم که چند عکس مزخرف با خانواده ام در پارک اسارتگاه اشرف گرفتم. حسن (عکاس فرقه) از ما خداحافظی کرد و رفت و باز هم ما در این پارک که بیشتر شبیه قبرستان بود تنهاتر شدیم، گویا اینجا ته خط بود، گویا ما در انتهایی ترین نقطه ی دنیا قرار داشتیم، […]
فیروزی: بلایی بر سرم آوردند که تا صبح کابوس می دیدم
دو سه ماهی قبل از سقوط صدام آخرین درخواست خودم را برای خروج از پادگان اشرف تحویل دادم. عوامل فرقه مرا با فریب از ترکیه به پادگان اشرف منتقل کرده بودند. در فرقه رجوی زندگی من تکراری بود و روزها خیلی سخت به من می گذشت. دنبال راهی بودم خودم را از حصار بسته پادگان […]
خاطرات مهین حبیبی در کنار پادگان اشرف
مدتها بود از احوالات پروانه بی خبر بودم. در کاروانی زیارتی ثبت نام کردم و راهی عراق شدم. آنجا از جمع زائرین جدا شدم و پرسان پرسان خود را به دم درب کمپ اشرف رساندم. آنجا که رسیدم مرا سوال پیچ کردند. با چه کسی آمدی . چرا آمدی… بعد از کلی معطلی مرا سوار […]
خاطره محمد رضا مبین از اولین دیدار با خانواده – قسمت ۷
در قسمت ششم توضیح دادم که من درحالی خانواده ام را در اشرف می گرداندم و حقایق را نمی گفتم که درونم می سوخت، اما این اولین بار بود که من می توانستم به بهانه ی آمدن خانواده ام در پادگان جهنمی اشرف ، آزادانه بچرخم و از دور زندان هایی را نظاره کنم که […]
عملیاتی درکار نبود – می خواستند داریوش دهقان را سربه نیست کنند
گناه داریوش این بود که به سران فرقه رجوی گفته بود مبارزه شما خیلی طولانی شده و ما مستهلک شدیم. داریوش با انگیزه خودش به فرقه پیوسته بود و به مرور زمان ماهیت فرقه برای او روشن شده بود. داریوش در مقر موزرمی بود، همان مقری که من هم بودم. در هر نشستی داریوش را […]
روز تلخ ورود به زندان ابوغریب
روزی روزگاری در سال 58 در عنفوان جوانی و در حالی که هنوز شور و هیجانات دوران پیروزی انقلاب اسلامی در سر داشتم تحت تاثیر صحبت های مسعود رجوی که با سو استفاده از نام و مکتب حسینی فریاد عدالت خواهی سر می داد و ادعای آوردن رفاه و خوشبختی برای مردم ایران را داشت، […]
ارزشمندترین دستاورد من بعد از رهایی از مناسبات فرقه
قبل از پیوستنم به فرقه رجوی، سران فرقه رجوی در رابطه با تشکیلات و مناسبات فرقه تبلیغات زیادی می کردند و وعده های زیادی می دادند. وقتی وارد مناسبات فرقه شدم بعد از چند ماه ماهیت شیاد رجوی و سرانش برای من روشن شد. چندین بار درخواست جدایی از فرقه را دادم و مرا شکنجه […]
طعم شیرین آزادی بعد از بیست سال اسارت در فرقه مدعی آزادیخواهی
وقتی در سال 83 از مناسبات سازمان مجاهدین فرار کرده و خودم را به نیروهای آمریکایی معرفی نمودم، یکی از بهترین روزهای زندگی من بود و احساس می کردم که دوباره تولد یافتم و آن شب به همراه دوستانی که با هم فرار کرده بودیم تا صبح حرف زدیم و خندیدیم و ادای رجوی و […]
خاطرات بخشعلی علیزاده – قسمت ۸
بخشعلی علیزاده صحبت های خود را با موضوع مصاحبه با آمریکایی ها در عراق و آلبانی آغاز کرد و در این خصوص نکات جالبی را مطرح کرد. در این زمینه گفت : در اثناء مصاحبه هایی که دولت امریکا به صورت موردی با اعضا در کمپ لیبرتی انجام می داد، نماینده کمیساریا سوال واحدی را […]
انجمن نجات نقطه امید و اعتماد خانواده های اسیران در گذر زمان – قسمت دوم
در قسمت قبل از خاطره علی اکرامی گفته شد که برخی از اعضا خبرهایی را از شروع بکار رادیویی بنام نجات دادند که بعضا نفرات در نیمه های شب از سنگرها خارج می شدند و در پناه درختان به صدای این رادیو که از فرکانس موج کوتاه پخش می شد گوش میدادند. *** بعد از […]
خاطرات مجتبی نوری در کنار پادگان اشرف
با سلام به تمامی خانواده های رنج کشیده از مناسبات فرقه رجوی من مجتبی نوری هستم. برادر من حمید رضا نوری چندین سال است در سازمان مجاهدین است. ما خانواده ها نبایستی بگوییم سازمان مجاهدین بایستی بگوییم فرقه رجوی . دورانی که فرقه رجوی در عراق بود خانواده ها به عراق سفر می کردند. از […]