ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت سوم
در قسمت قبل تا آنجا گفتم که فهمیدیم پسران سید مرتضی که هر دو کمتر از 17 سال داشتند، با ترفندهای باند رجوی و با قول دیدار پدر و اقامت 6 ماهه در عراق و سپس بازگشت به آلمان، ربوده شده و در سیاهه کودک سربازها قرار گرفته اند. پسر بزرگتر که یاسر اکبری نسب […]
معجزه مسعود رجوی چه بود؟
رجوی برای این که صفوف خودش را از معترضین و ناراضیان پاک کند در سال 73 نشست حوض را راه اندازی کرد. یکی از بچه ها که کرد بود از پیش گفته بود من نمی خواهم دیگر در سازمان باقی بمانم. می خواهم دنبال زندگی خودم بروم. مسئولین خیلی با وی صحبت کردند اما او […]
روزی که کتاب آرشیو را در کمد من پیدا کردند
یک سری کتاب هایی به اسم کتاب آرشیو در کتابخانه مجاهدین موجود بود که تمام جنایات آمریکاییها در کتابها ثبت شده بود و بایستی ما کتابهای آرشیو را مطالعه می کردیم و با جنایات آمریکایی ها در ویتنام و … آشنا می شدیم. زمانی که آمریکا صدام را سرنگون کرد و آمریکایی ها حفاظت پادگان […]
چی می خواستم و چی شد – قسمت دوم
در قسمت قبل توضیح دادم که با چه انگیزه ای وارد مناسبات سازمان شدم و حال دیگر وعده های توخالی رجویها شروع شده بود. روزها به همین منوال می گذشت و هر روز رجوی سعی می کرد اختناق را بیشتر بر مناسباتش حاکم کند تا دیگر کسی جرات نفس کشیدن نداشته باشد و هر روز […]
خاطرات محسن یونسی در کنار پادگان اشرف
پدرم را از کودکی ندیده ام. تا سالها گمان می کردم پدرم فوت کرده است. بی پدر بزرگ شدن، سخت بود و من با مشکلات فراوانی بزرگ شدم و قد کشیدم. دوست داشتم در مورد پدرم بیشتر بدانم ، اما کسی حرفی در این باره به من نمی زد. از فامیل پرس و جو می […]
ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت دوم
امیدوارم که با خواندن قسمت اول این نوشته من، خواننده ارجمند این سطور دید کلی نسبت به وضعیت اسفناک خانواده ما بدست آورده و بخصوص اینکه بداند رجوی ملعون زمانی خدیجه ساکت و آرام و بدور از هر نگرش سیاسی ما را که با داشتن 3 فرزند خردسال که بزرگترین اش 9 سال داشت به […]
از آغاز تا پایان فریب بزرگ – قسمت دوم
در قسمت قبل تا آنجا گفتم که پس از ساعتی وارد محلی شبیه پادگان نظامی شدیم و پس از پذیرایی در سالن غذاخوری به سمت استراحتگاه هدایت شدیم که در این استراحتگاه نیز تعداد زیادی ایرانی بودند که مدتی بعد متوجه شدم آنها هم مانند من از کشور ترکیه، پاکستان، امارات و ایران به اینجا […]
خاطره محمد رضا مبین از اولین دیدار با خانواده – قسمت دوازدهم و پایانی
در قسمت یازدهم توضیح دادم که شب بعد از شام در حضور نفرات یگان، من پدر، مادر و برادرم را به محل اسکان برگرداندم، مادرم در طی مسیر فقط اشک می ریخت ، وقتی هم سئوال کردم که مادر جان برای چه گریه می کنی؟ گفت گریه ی خوشحالی است . آن شب مادرم کنارم […]
طلوع و غروب یک زندگی – قسمت بیست و هفتم
مانور «سیمرغ رهایی» که از سی خرداد تا ۱۵ تیر ۱۳۷۳ آماده سازی های آن به طول انجامید از جمله مانورهایی بود که رجوی در آن شرکت داشت. به عبارتی آخرین مانور نظامی رجوی در خاک عراق بود. رجوی به خاطر حضور مریم در فرانسه، نیاز به یک قدرت نمایی نظامی در خاک عراق داشت […]
ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت اول
تا سقوط حکومت صدام، من و دیگر اعضای خانواده ام هیچ نامه ای یا تماس تلفنی از طریق برادرم سید مرتضی که از سال 1363 ایران را از طریق پاکستان ترک کرده و به همراه همسر و سه فرزند خردسال 5 و 3و 2 ساله اش به اردوگاه های مجاهدین رجوی در مرزهای ایران رسیده […]
خاطرات فتح الله اسکندری از دوران اسارت در فرقه مجاهدین
“یک طرف نام پاسدار و در طرف دیگر مجاهد را نوشت و به من گفت انتخاب سومی نداری بگو کدام هستی و اگر انتخاب نکنی امشب پایان زندگیت خواهد بود و با ایجاد شرایط رعب و وحشت و دشنام های حاضرین و ضرب و شتم مرا به زور مجبور کردند که بگویم از آنها هستم..” […]
از آغاز تا پایان فریب بزرگ – قسمت اول
سال 1380 به صورت قانونی و از طریق مرز زمینی جهت پیدا کردن شغلی مناسب به ترکیه عزیمت کردم و در یکی از هتل های شهر استانبول ترکیه مستقر شدم. در هتل محل اقامتم تعدادی ایرانی ساکن بودند که بعضی از آنها اصلا از هتل بیرون نمیرفتند ولی چند نفر مشخص همیشه تردد داشتند. من […]