خاطرات سیاه محمدرضا مبین – قسمت سوم
ورود به ترکیه صبح زود به مرز ترکیه رسیده و پس از طی روال و تشریفات قانونی از مرز رد شدم. سایر مسافرین نیز سوار شدند و اتوبوس راهی آنکارا شد، در طی مسیر، همه مسافران درگیر صحبت های خانوادگی و اقتصادی بودند، اما من فقط به این فکر می کردم که اگر آن شماره […]
خاطرات سیاه محمدرضا مبین – قسمت دوم
تصمیم به خروج از کشور … در قسمت اول اشاره کردم که برای تعیین تکلیف خودم و فرار از وضعیت سکون و بیکاری، تصمیم به خروج از کشور و پیوستن به فرقه رجوی را گرفتم، احساس می کردم پاسخ تمامی مشکلات جامعه را با پیوستن به مجاهدین و ارتش آنها، خواهم گرفت! دیگر با تصمیم […]
خاطرات سیاه محمد رضا مبین – قسمت اول
آشنائی با فرقه رجوی … اواخر سال 1375 بود، در یک پروژه عمرانی به عنوان مهندس متره و برآورد، مشغول به کار بودم. همه چیز خوب بود. کارهایم کم کم داشت سرو سامان می گرفت. تجارب کاری هم کمک می کرد که در پروژه بعنوان یک صاحب نظر، اثرات خوبی در پیشبرد کارها داشته باشم. […]
پریدن از روی آتیش با دل وجان درچهارشنبه سوری واقعی بعد از۲۰ سال
درشرف تحویل سال نو و جشن چهارشنبه سوری ازجشن های ملی و از سنت های پایدار دیرینه ملی ایرانیان هستیم. اولین بارکه من بعد 20 سال اسارت وکنترل ذهن وعین درمناسبات فرقه ای رجوی، مراسم چهارشنبه سوری را با دل وجان تجربه کردم ازخاطرم نمی رود ودوستش میدارم.درواپسین روزهای سال 1383 دقیقا درتاریخ 23 اسفند […]
اعلام جدایی رسمی غلامرضا شکری از فرقه رجوی
اینجانب غلامرضا شکری متولد 1347 صادره از بیجار بدین وسیله جدایی خودم را از فرقه تحت رهبری رجوی اعلام نموده وهیچ گونه وابستگی سیاسی ومالی نسبت به این گروه وهیچ گروه وسازمان دیگری ندارم. من دوران کودکی را در بیجار وسنندج سپری ودوران ابتدایی ومتوسطه را درکرمانشاه به پایان رساندم. زمانیکه انقلاب ایران شکل گرفت […]
خاطرات شهرود بهادری، جدا شده از فرقه ی رجوی – قسمت سوم
تماس با خانواده در سال 92 (ورود به لیبرتی) خانواده من قبلا به اطراف قرارگاه اشرف آمده بودند، اما من خبر نداشتم و سازمان هم هیچ اطلاع رسانی نکرده بود! بعدا (حدود 7 سال بعد) در لیبرتی من درخواست تماس تلفنی با خانواده ام را کردم. شماره تلفن های منزل را حفظ نگه داشته بودم. […]
خاطرات شهرود بهادری، جدا شده از فرقه ی رجوی – قسمت دوم
حمله آمریکا به عراق در نیمه دوم سال 81، همهمه و سروصدای احتمال حمله آمریکا به عراق وجود داشت و این موضوع در اشرف و در بین بچه ها نگرانیهایی بوجود آورده و اوضاع اشرف خیلی به هم ریخته بود و از این بابت مسئولین سازمان خیلی نگران اوضاع آشفته اشرف بودند که این موضوع […]
خاطرات شهرود بهادری، جدا شده از فرقه ی رجوی – قسمت اول
در سال 1381 بود که در باکو به کار رفوگری فرش مشغول بودم که یکی از همشهری های خود را به نام صالح کهندل بصورت تصادفی در خیابان دیدم. بعد از احوالپرسی، علت بودن من در باکو را پرسید که من در جواب گفتم که مدتی است در باکو به کار رفوگری مشغول هستم و […]
اعلام جدایی اقای هادی ثانی خانی از تشکیلات فرقه مجاهدین در آلبانی
اینجانب هادی ثانی خانی در بهمن 1381 وارد تشکیلات فرقه مجاهدین شدم و نزدیک به 15 سال در تشکیلات این فرقه بودم. قبل از توضیح علت جدایی مختصری از زندگی شخصی خود قبل از ورودم به تشکیلات مجاهدین را برای شما عزیزان شرح میدهم. من ازبچه گی علاقه زیادی به فوتبال داشتم وبرای رسیدن به […]
امیر، سخن بگو…
از کودکی که در ظلام رجوی یک دم درخشید و جست و رفتدر فیسبوک مصاحبه امیر یغمایی را با سعید بهبهانی در تلویزیون میهن شنیدم. خیلی خوشحال شدم که بعد از قریب 12 سال باز او را و این بار بر صفحه تلویزیون می بینم. امیر درسال 80 که من مسئولیت مقر قرارگاه 7 درقرارگاه […]
مسعود رجوی شاخص تمام عیار بریده مزدوری – قسمت پایانی
حمله نظامی نیروهای ائتلاف به عراق و بالابردن پرچم ذلت و تسلیم رجوی با شدت گرفتن احتمالات حمله نظامی امریکا به عراق تمامی قرارگاهها تعطیل وهمه به پادگان اشرف متمرکز شدند. رجوی تحلیل های متناقضی می داد چون خودش هم سر درگم و گیج شده بود. یکبار می گفت، جنگ نمیشود و روسیه و چین […]
آرزوهای برباد رفته من در فرقه رجوی – قسمت اول
بیکاری بعد از سربازی، کار دستم داد! من شهرام بهادری متولد 1360، می باشم. من در خانواده ای پرجمعیت که چهار برادر و شش خواهر بودیم، بزرگ شدم. کل خانواده مان هم از سیاست چیزی نمی دانستیم. دیماه 1380 بود که تازه از خدمت سربازی مرخص شده بودم، بیکار بودم. به اداره کردن فست فود […]