خاطرات قلعه اشرف – قسمت شانزدهم
در واکنش و اعتراض به نشست طلاق و دستور مسعود به طلاق اجباری اعضای سازمان، تعداد زیادی از افراد مستقر در قرارگاههای سازمان در عراق که پاسپورت داشتند با زن و فرزندانشان قرارگاههای سازمان را در عراق ترک کردند و به کشورهای اروپایی رفتند و تعداد دیگری نیز بدون همسرانشان رهسپار کشورهای غربی شدند. و عده ای نیز که بحث طلاق را نپذیرفتند و اما مایل نبودند از سازمان جدا بشوند در عراق ماندند و تا سال های 72 – 73 در هر هفته یک روز به پیش زن و فرزندان خود می رفتند اما بعدا تحت فشار رهبران سازمان همسرانشان را برای همیشه طلاق دادند و حتی فرزندانشان را نیز هیچگاه ندیدند زیرا سازمان مسئولیت سرپرستی آنها را بر عهده گرفت و آنها را به کشورهای اروپایی یا امریکا و کانادا فرستاد.
دوران اسارت در کمپ امریکایی ها – قسمت سوم
امروز” سر جنت اسکی” پیرمرد رئیس آشپزخانه به چادر کناری ما آمد و نشست و با بچه ها گپ زدن، و وقتی بچه ها از شرایط اشرف برایش گفتند اصلا باور نمی کرد، بچه ها برایش تعریف کردند که برنامه غذایی آنجا چیست، بدون مقدمه گفت: پس چرا سربازان آمریکایی را دعوت می کنند انبوهی گوشت و مرغ و……می دهند؟ ما فکر می کردیم که نفرات اشرف هم همین غذا را می خورند. بعد هم گفت که در یک وعده غذایی به آنها قیمه، فسنجان، ماهی، بستنی و نوشابه و کیک و…
داداش تو عضو یک فرقه هستی
آن تجمع تشکیلات نامیده میشد. به علت اینکه نفرات به طور تمام وقت و رایگان وجود خود را در اختیار تشکیلات گذاشته بودند آن ها را تشکیلاتی مینامیدند. هیچ فردی با نام و نشان اصلی خودش برای دیگران شناخته شده نبود. بیشترین وقت افراد تشکیلاتی صرف شرکت در کلاس های آموزش ایدئولژیک و همسو شدن با خواسته های رهبر تشکیلات میشد. رهبر بر آن بود که به شیوه مسلحانه جایگزین رهبر حکومت اسلامی در ایران شود. برای رسیدن به این هدف نیاز به افرادی از جان گذشته داشت.
ارتش ورشکسته – قسمت ششم
نحوه آرایش و استقرار نیروهای فرقه دال بر این مدعا بود.ادوات و تجهیزات نظامی که فرقه در اختیار داشت نیز در همین جابه جائی های کوچک داشتند امتحان خود را پس میدادند. بیشتر تانکها خراب شده بودند خودروهای سنگین نیز اکثراٌ معیوب بودند و هر روز یکی از آنان خراب میشدکه رفع این نواقص خودروها و تجهیزات انرژی بسیار زیادی را از نیروهای فرقه میگرفت. این در حالی بود که آقای مسعود خان سرکرده فرقه تروریستی مجاهدین خلق مدعی بود که با این ادوات تا تهران بدون توقف پیش خواهد رفت
دوران اسارت در کمپ امریکایی ها – قسمت دوم
داستان از این قرار بود که در نشست یگان آنها وی اعلام کرده بود که قصد خارج شدن از تشکیلات را دارد و زن مسئول منتظر بوده که نفرات دیگر به او حمله کنند و او را سرکوب نمایند و در کمال تعجب وی کسی عکس العملی نشان نمی دهد. سپس زن مربوطه شروع به گریه کردن می کند و آه ناله که ما این همه سختی تحمل کردیم و….. و حالا شما می خواهید ما را تنها بگذارید و پشت خواهر مریم را خالی کنید و در میان این حرفها شروع میکند از سختی دوران که شبیه به درد زایمان است صحبت کردن و اینکه چطور خودش به سختی بچه اش را زایمان کرده و… و اینکه درد موقتی است و بعد از آن شیرینی دارد.
مثالهایی از انقلاب خواهر مریم
نفر اول برادر مسئولی بود که به گفته خودش 20 سال سابقه مبارزه و فارغ التحصیل رشته مهندسی، گفت: خواهر به خدا اگر از خودم بگویم، من تازه فهمیدم که واقعا گاوی بیش نبودم، واقعا خواهر مریم وقتی مثالی و یا نمونه ای میگوید خیلی راه گشا است. من هم واقعا در مسیر انقلاب مریم مثل گاو وسط خیابان ایستاده بودم و هرچه ماشین انقلاب بوق می زد توجه نمیکردم و همینطور راه انقلاب را بسته بودم.
دوران اسارت در کمپ امریکایی ها – قسمت اول
صبح ها بعد از صبحانه امدادگر آمریکایی میاید و بر اساس اسم داروی نفرات را میدهد که معمولا همه با او سر دعوا دارند که دارو کافی نیست چون همه عادت کرده اند که برای ساده ترین درد آلجسیک بخورند که آمریکایی ها اصلا این دارو را ممنوع کرده اند و دائم آب تجویز آب میکنند و می گویند سردرد و دل درد شما بخاطر گرماست و شما آب کم می خورید بخاطر همین سهمیه هر نفر را 6 بطری 1.5 لیتری آب در روز کرده اند.
ترجمه نامه آقای کیوان رادبین به بنیاد خانواده سحر
وقتی در قرارگاه اشرف بودم من با سهیل ختار (ساشا) دوست شدم. او هم مشکلاتی مانند من داشت و او هم شکنجه شده بود. او سعی کرد فرار کند ولی عاقبت توسط مسئول خودش وقتی در فیلق بود کشته شد. در واقع دکتری که حسن عارف نامیده میشد اینرا به من گفت که او شاهد جسد ساشا بود که به کلینیک آورده شده بود.
تاملی بر خاطرات خانم مرضیه قرصی – قسمت یازدهم
همه به خاطر خلع سلاح به وسیله آمریکائیها بی آنکه تیری شلیک گردد ناراحت و افسرده شده بودند. اغلب بچه ها می گفتند چرا سلاح را دادیم؟ فرماندهانمان در پاسخ می گفتند: شما نمی فهمید!! ولی رهبری می داند چکار می کند. لایه به لایه بر سر موضوع خلع سلاح، و اینکه مسعود پیام داده بود کسی حق شلیک حتی یک تیر را نیز ندارد، مسئله دار بودند و کسی توجیه فرماندهان قرارگاه اشرف را نمی پذیرفت.
حکایت بایرامقلی خان در پاریس
موقع خدا حافظی حرف رو عوض کرد،گفت چند تا ایستگاه قبل تر باید پیاده میشد.وقتی رفت،دیدم که سوار مترو نشد.منم که قرار نبود سوار مترو بشم!فروشگاه های مجموعه ای”لدیفانس” و راهروهای عبورخیلی شلوغ بود.همه جور آدمی پیدا میشد.دختر پسر های فرانسوی و فروشگاه های رنگ و وارنگ… عجیب نبود که کسی به فکر حرف های ما نباشه! یا اینکه کسی چیزی فهمیده باشه و من در بین این همه شلوغی مثل قطره آبی بودم که از چشم ها پنهان میشد! یه چند هفته ای از زمان این قرار اتفاقی میگذره که دارم مطلب اش رو مینویسم.این تاخیر بی علت نبود.میخواستم ببینم بایرامقلی خان، میتونه دوباره بصورت اتفاقی توی یک مترو یا جای دیگه منو ببینه یا نه!؟؟؟؟…اون بایرامقلی رو دیگه تو این مدت ندیدم.ولی بایرامقلی خان های دیگه ای بودن که میدیدمشون.اونا هم منو میدیدن.ولی دیگه قرار اتفاقی باهام نداشتن!
ارتش ورشکسته – قسمت چهارم
اولین بار بود که پس از مدتها داشتم به موسیقی و آهنگهائی که در فرقه کاملاً ممنوع بود گوش میدادم. به لحظات روشن شدن هوا نزدیک میشدیم که اخبار اعلام کرد: جرج بوش رئیس جمهور آمریکا فرمان خلع سلاح دولت صدام حسین را صادر کرده و صدها موشک دوربرد هم به مناطق حساس بغداد شلیک شده است. همه ما منتظر شنیدن این خبر بودیم و اکنون با شنیدن اعلام جنگ احساس میکردیم که به سوی سرنوشتی جدید در حال حرکت هستیم.
ارتش ورشکسته – قسمت سوم
یادم می آید که در طول جنگ سال 2003 میلادی میان آمریکا و حکومت عراق، فرمانده هان فرقه همواره میگفتند که: ما کروکی قرارگاهها و محل های استقرار نیروهای سازمان را به آمریکائی ها داده ایم و آنان به ما قول داده اند که با ما کاری نخواهند داشت. قابل توجه است که مجاهدینی که خود به عنوان جزئی از نیروهای امنیتی دولت صدام حسین در طول این سالیان در درون کشور عراق فعالیت کرده بودند، اطلاعات زیادی از نقاط حساس عراق و همچنین انواع تأسیسات دولتی و نظامی مهم عراق را در اختیار داشتند،