ماجرای به قتل رساندن تعدادی از اعضای مجاهدین
سابقه ی رجوی مشحون از فرار، سازشکاری و تن دادن به هر شرایطی برای نجات خودش از خطرات و سختی ها است و بر سر این موضوع با هر کس معامله کرده است و نزدیکترین یارانش را نیز به کشتن داده است تا خود جان بدر ببرد. وقتی امریکا حمله کرد به عراق، سرکدگان مجاهدین طوری طراحی کرده بودند که دکتر اکبر فرقانی و ایرج کریم و بیژن رحیمیان در قرارگاه جا مانده…
خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت هشتم
مذاکرات به این نقطه رسید که مجاهدین همه قرارگاه های خود را تحویل آمریکاییها داده و در اشرف جمع شوند و سلاح های خود را تحویل دهند، سلاح ها را با عدد و رقم و شماره تحویل امریکایی ها گردید. همان سلاح هایی که سالیان سال با هزاران بدبختی تهیه و نگهداری کرده بودیم. مقدار قابل توجهی از ابزار و وسایل را نیز در معرض فروش گذاشتند تا مبادا توسط آمریکاییها مصادره شود.
خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت هفتم
یکی دو ساعت راه پیمایی کردیم و با آخرین سرعت به مقصدی نامعلوم و سرنوشتی نا مشخص می رفتیم. به تقاطعی رسیدیم، خودروهای زیادی از واحد های خودمان کنار جاده ایستاده بودند. کناریکی توقف کرده، از یکی از نفرات پرسیدم: مشکل چیه؟ گفت: کردها مسیر را بسته اند. و واحد های جلو درگیر شده اند و چند نفر کشته و زخمی دادیم. این نفرات اکثراً از یگان های پشتیبانی بودند که علم و دانش نظامی نداشتند و سن و سالشان به جنگ نمی خورد…
خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت ششم
وقتی فیلم (خاک سپاری کاک صالح) پخش شد تازه فهمیدم سازمان دوباره چه کلاهی برسرمان گذاشته است ؛ تمام ستاد فرماندهی و مسئولین رده بالای سازمان اعم از زن و مرد در فرانسه حضور دارند و ما در این بیابان زیر آتش و استتار. ندیده معلوم بود که خود مریم هم باید آنجا باشد. انگار یک سطل آب یخ روی سرمان خالی کرده بودند.
خاطرات خانم مرضیه قرصی – قسمت بیستم
یکی از روزها فهیمه اروانی به خروجی آمد و به من گفت:” ربطی به کار نیرویی ندارم و کار اصلی من در ستاد تبلیغات است ولی آرزو می خواهم کمکت کنم”. گفتم: فهمیه تصمیم خودم را گرفتم اگر می خواهی واقعا کمکم کنی زمینه خروج مرا از قرارگاه اشرف فراهم کن”. فهمیه همان روز از ساعت 9 صبح تا 4 بعد از ظهر حرف زد و تلاش می کرد مرا مثل دفعه قبل منصرفم کند.
انقلاب و طلاق به سبک ابوفوزی
ابوفوزی گفت من بعداز5سال کار با مجاهدین خودم رایک مجاهد احساس می کنم به همین خاطرتصمیم گرفته ام که با همه چیزم یعنی دوتا اززنها و بچه هایم به شما ملحق شویم ودرقرارگاه زندگی کنیم.باگفتن این جمله برق ازچشمان بتول یوسفی ودیگر نفرات پرید آنها فکرمی کردند که منظور ابوفوزی از همه چیزیعنی طلاق زن ودرحالیکه ابوفوزی ازهمه چیز این راگرفته بود که باید با همه چیزش یعنی کلیه افراد خانواده به اشرف آمده وبا گرفتن خانه واستفاده ازامکانات رفاهی قرارگاه زندگی راحتی را شروع کند.
خوش رقصی رجوی برای آمریکاییها
بانگاهی به برگه فهمیدم که همان برگه ای است که درسازمان به ما داده بودند ودراعتراض به اینکه مسئولین سازمان به دروغ به اعضا اینگونه تفهیم کرده بودند که امضاءبرگه درحکم اقامت درعراق واشرف است ما هم همانند بسیاری ازنفرات دیگرکه ماندن دراشرف رابعد ازسرنگونی رژیم عراق وخلع سلاح سازمان توسط نیروهای ائتلاف هم یک فرصت تاریخی برای خروج مردم و ازطرف دیگر بیهوده وبه منزله هدردادان مابقی عمرمی دانستیم، ازامضاءخوداری کرده بودیم که همین توضیح رابرای فرماندهان امریکایی میدادیم. آنها ازتوضیحات ما تعجب کردند ودرپاسخ گفتند: ولی مسئولین سازمان دریادداشتی که به ما داده اند اظهار کرده اند که شما را بدلیل مخالفت باخلع سلاح واصراربه ادامه مشی مبارزه مسلحانه اخراج کرده اند وشما رادرحقیقت افراد تروریست می دانند.
طعمه – قسمت سوم
مخابرات، ارگان مخوف امنیتی رژیم صدام بود که به کمک رجوی شتافته بود وصدای هر مخالفی را در نطفه خفه می کرد بیان این جمله از مزدوران رجوی وخود رجوی برای امثال ما کافی بود تا مقاومت مان را درهم بشکند ورجوی ازآن به عنوان چماقی برای ایجاد رعب ووحشت درمیان نیروها استفاده می کرد و همین جمله باعث می شد که ما در اشرف بمانیم وفکر رفتن ما مصادف می شد با سروکار داشتن با این ارگان مخوف.
آغاز و فرجام مجاهدین در عراق – قسمت پنجم
پیر دو بوسکه، رئیس هیئت مدیره « نظارت منطقه ای »، سرویس ضد جاسوسی فرانسه، در مصاحبه ای گفت: « ما دیگر نمی توانیم سازمانی را که عملیات تروریستی اش را گسترش می داد، تحمل کنیم و بیم از آن داریم که این گروه بتواند حملاتش را از خاک فرانسه سازمان دهی و برنامه ریزی کند. » او گفت: از پاییز گذشته سازمان جاسوسی فرانسه، ورود رو به رشد تعدادی از اعضای مجاهدین را به فرانسه اعلام کرد، و پس از حمله امریکا به عراق بسیاری از سربازان مجاهدین به این تعداد افزوده شدند.
خاطرات خانم مرضیه قرصی – قسمت نوزدهم
به پیش مرضیه غفاری که مرا تحت کنترل داشت، رفتم به او گفتم: می خواهم کمپ امریکا بروم. مرضیه گفت: تو عقل خودت را از دست دادی؟ گفتم: تصمیمم را گرفتم. او گفت: ببین آرزو (اسم مستعارم در اشرف) من هم بچه ام را اینجا آوردم تو هم می توانی فرزندت را به اشرف بیاری. چرا می روی؟ مرضیه سعی کرد با حرفهایش مرا از تصمیمی که گرفتم منصرف سازد. به مرضیه گفتم: من مثل تو نیستم. تحمل اینجا را ندارم به هر طریقی و ترتیبی باید از اشرف بروم.
ننگ بر مبارزه مجاهدین
تعدادی از بزرگان شهر برای مذاکره با فرماندهان مجاهدین به جلوی ستون آمده بودند. آنها میگفتند که با رژیم صدام طرف حساب هستند. پس اگر مجاهدین مانع نشوند آنها نیز ترجیح میدهند که کدورت های گذشته را به فراموشی بسپارند. در میان مذاکره، به ناگهان تیری از یک نقطه کور شلیک شده و یکی از افراد مجاهدین به نام رضا کرم علی نقش بر زمین گردیده بود. با این اتفاق مجاهدین تمامی شهر را به رگبار مسلسل و توپ بستند و سپس از آنجا خارج شدند.
خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت پنجم
بعد که آن نفر روی حرف خودش مجدداً تکیه کرد که نفر من همین الان دو پا در یک کفش کرده که می خواهم بروم من چطور او را تا سه سال دیگر نگه دارم. رهبری یک دفعه چهره اش عوض شد. به قسمت جلوی سن آمد. [ رجوی ] آستینش را بالا برد وگفت: قرارگاه اشرف کاملاً مستقل است همان طور که نوشابه سازی، نانوایی و بیمارستان دارید. سردخانه و قبرستان هم داریم. حذف فیزیکی می کنیم