پنجشنبه, ۲۰ آذر , ۱۴۰۴
داستان کشته شدن یاسر اکبری نسب 28 دی 1387

داستان کشته شدن یاسر اکبری نسب

خانم مریم قجر عضدانلو واقعیت را بگویید یاسر را به قتل رساندید و جسدش را سوزاندید آن هم در ساعت ورزش که همه مشغول ورزش کردن بودند و این بهترین سناریو بود. می دانم اگر بگید یاسر را به قتل رساندید باید جواب گوی قتل نفرات دیگر باشید. خانم مریم قجر عضدانلو خوب خودتان میدانید که کسی بخواهد خودکشی کند در سنگری که هیچ کس در آن نیست نمی رود. مطمئن باشید یاسر می آمد داخل سالن یا یک جمعی که همه ببینند و اعتراض خودش را نشان میداد.

مجاهدین اجازه نمی دهند فرد به جامعه بیرون فکر کند 28 دی 1387

مجاهدین اجازه نمی دهند فرد به جامعه بیرون فکر کند

سازمان خیلی حواس جمع کار می کند. یعنی یک چیزی که بحث سیاسی در آن باشد و از طرفی هم قیمتی هم برایش نداشته باشد از طرفی هم فرد با خانواده اش تماس پیدا نکند یعنی سازمان همه جانبه روی این موضوعات انرژی مکفی می گذارد که یک وقت فرد نتواند هوای جامعه عادی به ذهن اش بزند. یا در اصطلاح دیگر تشکیلاتی شان متوجه این هستند که فرد لب پر نخورد.

دروغی دیگر از رجوی – به قتل رساندن سهیل ختار 26 دی 1387

دروغی دیگر از رجوی – به قتل رساندن سهیل ختار

گفتم نوید برو جنازه سهیل را نگاه کن. سازمان سهیل را کشته است. نوید رفت و این اجازه را ندادند که ببیند چون اگر سازمان سهیل را نکشته بود حتما می گذاشت نوید چک کند. سازمان می گوید تیر زیر چانه سهیل اصابت کرده ولی 3 تیر از پشت به سهیل خورده بود پا و پشتش نه زیر چانه اش. حتی تشیع جنازه سهیل نوید را نبردند؟؟؟؟

خاطرات خانم مرضیه قرصی – قسمت هیجدهم 15 دی 1387

خاطرات خانم مرضیه قرصی – قسمت هیجدهم

. وقتی به اتاق زهرا فرمانده F مقر وارد شدم با تندی گفت: چی شده آرزو (اسم مستعارم در اشرف) گفتم: هیچی، می خواهم از اینجا بروم. گفت: کجا؟ گفتم: پیش فرزندم سعید. همینکه اسم سعید را بردم از جاش بلند شد در حالی که خیلی برافروخته شده بود سرم داد کشید و گفت: تو شرم نمی کنی در این شرایط بغرنج به فکر فرزندت هستی؟ واقعا تو پادوی رژیم شدی!!

خاطرات اسارت فواد بصری – قسمت دوم 12 دی 1387

خاطرات اسارت فواد بصری – قسمت دوم

با پذیرش قطعنامه، نفرات خیلی زیادی زن و مرد تحت پوش عملیات سرنگونی از خارج به عراق منتقل کردند در مقرها با کم بود جا مواجه بودند نفرات جدید شب ها در سالن غذا خوری استراحت می کردند. رجوی در رابطه با عملیات نشست توجیهی را در سالن اجتماعات برگزار کرد. در نشست گفت رژیم قطعنامه را پذیرفته وما هر چه زود تر بایستی به سمت ایران حرکت کنیم هماهنگی ها را با صاحبخانه (صدام) انجام دادم.

طعمه – قسمت دوم 11 دی 1387

طعمه – قسمت دوم

چه بازی دردناکی با سرنوشت ما کرده اند و چطور ما را به خاک نیستی کشانده اند آیا آنهایی که ما را به بند اسارت خودمان کشیده بودند خودشان هم فاکت هایی به ما ارائه می دادند تا ما هم تعدادی از جنایت این جانیان آزادی را می دیدیم تا ما هم می دیدم و برای لحظه ای به خود می آمدیم که وای بر ما، ما چه کرده ایم با خودمان، با خانواده هایمان و با زندگی وجوانی مان. آیا اگر آنها هم به ما فاکت ارائه می دادند ما به این نقطه می رسیدیم یا نه؟

طعمه – قسمت اول 09 دی 1387

طعمه – قسمت اول

شیر کوهها، حماسه سازکردستان و کسی که از جان برای این افراد مایه گذاشته بود چگونه وفقط به خاطر بیان یک تناقض دررابطه با صحت ودرستی عملیات فروغ خائن و بریده و مزدور اطلاعات رژیم تلقی می گردد و به جای انداختن مدال افتخار به دورگردن، باران تف نثار سر و صورتش می شود آیا این امر معنی آزادی ودموکراسی است که سالها به ما نوید داده می شد و به خاطر آن از تمامی سرمایه، جوانی، از خاندان و عزیزان و پاک ترین عواطف خود گذشتیم

خاطرات خانم مرضیه قرصی – قسمت هفدهم 07 آذر 1387

خاطرات خانم مرضیه قرصی – قسمت هفدهم

همه دغدغه من خروج از قرارگاه اشرف و بازگشت به ایران بود. دلم برای فرزند بیگناهم سعید خیلی تنگ شده بود. احساس گناه می کردم که چرا ده سال پیش به تور رابطین سازمان افتادیم و به عراق آمدیم تا چنین سرنوشت شومی پیدا کنم و وادارم کنند از پسر نازنینم سعید که هنوز شیر می خورد برای همیشه جدا شوم و دیگر او را نبینم.

حسن آتش افزون از خاطرات خود می گوید 22 آبان 1387

حسن آتش افزون از خاطرات خود می گوید

مسعود رجوی درباره عملیات مروارید می گفت: ما از صاحب خانه خودمان دفاع می کنیم – عزت ابراهیم فرمان دهی مجاهدین را بعهده دارد و اگر او نبود به ما تانک نمی دادند – ما قیمت تانک های دریافتی از عزت ابراهیم را با خون کُردها پرداخت کردیم…

خاطرات اسارت فواد بصری در مجاهدین – قسمت اول 21 آبان 1387

خاطرات اسارت فواد بصری در مجاهدین – قسمت اول

در مقری ما را گذاشته بودند که از بیرون شبیه به زندان بود. به لحاظ روحی خسته شده بودم احساس می کردم ذهنم به تدریج از کار می افتد رفتم با حجت موضوع فضای بسته ونبود تفریح در مقر را مطرح کردم پاسخ داد مناسبات ما همین است غیر از این نمی تواند باشد. خارج رفتن را با او مطرح کردم با حالت تمسخر، خنده خیلی بلندی کرد وگفت آنهائی که آگاهانه به ما وصل می شوند را خارج نمی فرستیم آنوقت تو که اسیر پیوسته هستی از ما می خواهی تو را به خارج بفرستیم

خاطرات خانم مرضیه قرصی – قسمت شانزدهم 12 آبان 1387

خاطرات خانم مرضیه قرصی – قسمت شانزدهم

متوجه بودم مسئولین قرارگاه اشرف و فرماندهانم به نوعی سعی دارند روحیه مرا در هم بشکنند و کما فی السابق به عنصری بی اراده مبدل کنند. با شگردهای آنها در این ده سال به حد کافی آشنا بودم. اما فرزندم سعید انگیزه ی سرشاری را در من بوجود آورده بود. احساس گناه میکردم. در خلوت تنهائی های خویش در این فکر بودم فرزندم سعید چه گناهی کرده بود که به چنین سرنوشت شومی گرفتار آید؟ به طوری که حتی مادر و پدر واقعی خودش را نشناسد. اعتراضاتم شروع شد…

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت چهارم 08 آبان 1387

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت چهارم

نفربرBMP به شماره ی 809 که فرمانده اش محمد شریف دانش اهل بلوچستان بود، این کرد عراقی بیچاره را در حالی که از وحشت پنهان شده بود را مشاهده کرد و به همراه چند نفر دیگر او را محاصره کردند و شریف دانش شخصا در مقابل چشمان دیگران با سلاح کمریش گلوله ای به شکم او شلیک نمود و او را کشت. استدلالش از کشتن این عراقی این بود که او کرد بوده و جنگ ما با کردها است. در صورتی که این فرد بدون سلاح و برای در امان ماندن از درگیری های اطراف در نزدیکی ما پنهان شده بود.

blank
blank
blank