یکشنبه, ۲۳ آذر , ۱۴۰۴
یادمانده هایی از مناسبات فرقه رجوی – قسمت چهارم 23 مهر 1394

یادمانده هایی از مناسبات فرقه رجوی – قسمت چهارم

اما مسئله اینجاست که بعداز بیل کلینتون دو دوره 8 ساله رئیس جمهور درآمریکا روی کار آمده اما آینده خوب که مسعود خان با آمدن بیل کلینتون برای نفرات پیش بینی کرده بود محقق نشد والان خود فراری ویک سری نفرات اسیر هم درعراق گرفتارشدند که نمی دانند تکلیف آینده چیست وفقط دنبال اعزام به یک کشور ثالث هستند!! بلی ما به رقص آمدیم، ما درحمله آمریکا به افغانستان از خود بی خود شدیم رقص شادی کردیم که چند روز دیگر ما از عراق به افغانستان خواهیم رفت تا از آنجا بهمراه ارتش آمریکا به ایران حمله کنیم! ما ساده لوحانه رقصیدیم ومسعود خان ومریم خانم به ریش وسادگی ما خندیدند!

به بهانه سالروز درگذشت مرضیه خواننده (افخم السادات مرتضایی) 22 مهر 1394

به بهانه سالروز درگذشت مرضیه خواننده (افخم السادات مرتضایی)

بعد از اینکه یک رابطه انسانی وعاطفی با وی برقرارکردم روبه من گفت: که چند برخورد که با توداشتم انگارتوبا سایر این جماعت فرق میکنی که جواب دادم اینکه نظرمحبت و لطف شما هست حال مشکلی پیش آمده؟ درجواب که خیلی نگران و متاثربود جواب داد:”اینجا غریب هستم و کسی را ندارم. ده روز است که عمل جراحی انجام دادم ولی کسی بالای سرم نیست و ماندم که چه کارکنم. ایکاش بچه هایم بالای سرم بودند.

یادمانده هایی از مناسبات فرقه رجوی – قسمت سوم 12 مهر 1394

یادمانده هایی از مناسبات فرقه رجوی – قسمت سوم

از آن نفرات فقط یک نفر در نزد فرقه است بقیه در سال 83 جدا شده والان در ایران وکشورهای دیگر زندگی می کنند ولی ما در آن زمان مراقب هم دیگر بودیم ومی ترسیدیم که درد مان را به هم بگوییم. اگر چه حمید به من گفته بود از بچه ها نگران نباش ولی نگرانی وجود داشت. یادش بخیر احمد دانشور مسئول اکیپ مهندسی گاه تکه هایی می پراند.مثلا با حالت مسخره میگفت این مسیر باز شود رژیم را سرنگون می کنیم! ورمضان پایکار می گفت ارواح عمه ات! ومن هم با زبان آذری به احمد می گفتم…

یادمانده هایی از مناسبات فرقه رجوی – قسمت دوم 09 مهر 1394

یادمانده هایی از مناسبات فرقه رجوی – قسمت دوم

زمانی، فشار روی حجت آن قدر بیشتر شد که یک روز درسالن به من گفت آن روز که پارسیان را درسالن دادگاهی می کردند تو اساساً موضع نگرفتی بعدش به تو چیزی نگفتند، گفتم چرا من هم حرف داشتم زدم گفت نه به من می گویند تو باید سرپارسیان (زندانی سیاسی در تهران که بعد اززندان به اشرف آمده بود ومن ازسرنوشت فعلی اواطلاعی ندارم) داد می زدی وحتی مثل بعضی ها صندلی بسویش پرت می کردی وچون با آن همسوبودی (ازنظر مسئله داشتن با سازمان) چیزی به پارسیان نگفتی!

از یادادشت های سیروس غضنفری عضو سابق ارتش رهائی بخش – قسمت ۳۵ 07 مهر 1394

از یادادشت های سیروس غضنفری عضو سابق ارتش رهائی بخش – قسمت ۳۵

در مورد ندا حسنی باید بگویم ندا یک فرد عادی بود. مسئولین سازمان قبل از خودسوزی ندا با وی ملاقات های بسیاری انجام دادند از خصوصیات برتر مریم و خواسته های مریم برای ندا در فضایی احساسی سخن گفتند و از او تعریف و تمجید کردند به طوری که ندا را تحت تاثیر شدید فضاسازی دستگیری مریم قرار دادند خانواده ی ندا هیچگونه اطلاعی از آخرین خواسته های مسئولین سازمان از ندا نداشتند.

یاد مانده ها از مناسبات فرقه رجوی – قسمت اول 06 مهر 1394

یاد مانده ها از مناسبات فرقه رجوی – قسمت اول

دریکی ازاین روزها که فرهاد هنوز سربه نیست نشده بود، به مسئول مان گفت: ما را دراین زمین ها به کشتن خواهند داد وجنگ با رژیم یک شعار خواهد ما ند وبهتر است یک نفربر به اینجا بیاورید که درکنار آن کشته شویم ونه اینکه مردم بگویند به خاطر پر کردن وقت در یک زمین کشته شدند. بعداز آن من با فرهاد دوست صمیمی و هم محفل شدیم واین کار باعث شد درسازماندهی مجدد، ما را از یگان جلال تقی زاده به یگان دیگر بدهند اما حرف های او همشیه با من بود.

زندگینامه و خاطرات من با مجاهدین ولی نه در اشرف و عراق! – قسمت چهارم 29 شهریور 1394

زندگینامه و خاطرات من با مجاهدین ولی نه در اشرف و عراق! – قسمت چهارم

من از این خانمها پرسیدم اینجا بچه نیست، گفتند حالا به موقعش مفصل بهم توضیح خواهند داد و من را نزد خواهرا خواهند برد، من سعی کردم تحمل کنم و بگذارم بعدا همه سوالاتم را بپرسم، غذا خوردیم و بعد به من گفتند که شب را همانجا استراحت کنم و فرداش اشرف را به من نشان خواهند داد و بعد هم من را برای شام می برند پیش خواهرها. این خانمها هم همراه من بودند و داخل اتاق آمدند پیشم و شروع کردند به صحبت کردن و گفتند که اگر خسته نیستم می توانیم با هم صحبت کنیم که من گفتم خسته نیستم و سوال زیاد دارم. یکی از آنها بهم گفت که پس اونها اول صحبت می کنند و اگر من سوالی داشتم بعدش بپرسم.

از یادداشت های سیروس غضنفری عضو سابق ارتش رهائی بخش – قسمت ۳۳ 26 شهریور 1394

از یادداشت های سیروس غضنفری عضو سابق ارتش رهائی بخش – قسمت ۳۳

من که ساکت گوشه ای نشسته و نظاره گر اوضاع بودم بعد از مدتی از سا لن خارج و به بیرون سالن غذاخوری آمدم. چیزی دریافتم که سوا از داخل نشست بود. از چهره های نفرات معلوم بود که یک خوشحالی درونی داخلشان موج می زند. معلوم بود که این موج علتش از کجاست. اینکه تا به حال از مریم خبر نداشتند و یک دفعه سر از فرانسه درآورده و دستگیر هم شده است و آنها با شادی به فروپاشی سازمان و رهایی خودشان فکر می کردند که از این همه فشار تشکیلاتی و روحی و روانی نجات خواهند یافت. از طرفی مریم نشانه و مظهر تشکیلات بود و این چنین در دام افتاده بود و این نشانه ی خوبی بود

از یادادشت های سیروس غضنفری عضو سابق ارتش رهائی بخش – قسمت ۳۲ 18 شهریور 1394

از یادادشت های سیروس غضنفری عضو سابق ارتش رهائی بخش – قسمت ۳۲

سرعت پیشروی آمریکایی ها بسیار بیشتر از تصور مجاهدین بود و به سرعت به اطراف بغداد رسیده بودند و نیروهایی که مواضع دفاعی اطراف اشرف را ترک کرده و به سمت مرز رفته بودند، تحت بمباران قرار گرفتند و قرارگاه های دیگر سازمان که نیروهایشان توانسته بودند به نزدیکی خانقین برسند، تماماً بدون آب و غذا مانده و زیر بمباران هوایی و حتی حملات زمینی گروه های ناشناس و برخی از اهالی که هدفشان غارت بود قرار گرفت..

زندگینامه و خاطرات من با مجاهدین ولی نه در اشرف و عراق! – قسمت سوم 18 شهریور 1394

زندگینامه و خاطرات من با مجاهدین ولی نه در اشرف و عراق! – قسمت سوم

من از وقتی که از شهری به نام کوت حرکت کردیم تا به اشرف رسیدیم هر لحظه فکر می کردم که الان کشته خواهیم شد، با توجه به تعریف و تمجیدهایی که خانم زهرا برای من کرده بود من فکر می کردم که حالا اشرف یک شهر بزرگی است که با عراق فرق دارد، گل و بلبل است و زندگی های مرتب، مدرسه و دانشگاه، خانواده ها و بچه هایشان و خلاصه از این تفکرات داشتم، نزدیک اشرف که شدیم راننده به من گفتم داریم می رسیم، من دیدم که یک جایی هست که اطرافش سیم خارارداره و چند تا درخت هم دیده می شود ولی خبری از آن تعریفهایی که زهرا می کرد نبود

از یادادشت های سیروس غضنفری عضو سابق ارتش رهائی بخش – قسمت۳۱ 14 شهریور 1394

از یادادشت های سیروس غضنفری عضو سابق ارتش رهائی بخش – قسمت۳۱

در روزهای آخر جنگ، قرارگاه های سازمان بارها توسط نیروهای آمریکا و انگلیس بمباران شد، اما این مسئله از نیروها پوشیده نگه داشته شد، زیرا رجوی گفته بود در صورت بمباران به سمت ایران حرکت خواهند کرد و چون آمادگی نداشت، نمی خواست موجبات تضعیف نیروها فراهم شود و دستورات غیر معقولش برملا گردد.

زندگینامه و خاطرات من با مجاهدین ولی نه در اشرف و عراق! – قسمت دوم 14 شهریور 1394

زندگینامه و خاطرات من با مجاهدین ولی نه در اشرف و عراق! – قسمت دوم

زهرا باور داشت که با جنگ آمریکا و عراق در ایران هم شورش داخلی می شود و فرصتی است برای به خیابان آمدن مردم و سرنگونی و از این حرفها!!! خوب من وقتی می رفتم بیرون چون به هر حال من در تهران زندگی می کردم و اگر خبری می بایست باشد و اگر قرار بر تظاهراتی بود می بایست از تهران معمولا شروع بشود.

blank
blank
blank